Parsi Coders

نسخه‌ی کامل: عشق قدیمی، حیثیت زن جوان را به باد داد
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
نمي دانم چرا با اين که هيچ بدي از شوهرم نديده بودم فکر و ذهنم درگير پسري شد که سال ها قبل به او علاقه مند بودم و متأسفانه بدون در نظر گرفتن تعهداتي که به همسر و فرزندم داشتم يک روز غروب به شماره تلفن خانه رامين زنگ زدم.
خراسان: خودم کردم که لعنت بر خودم باد. من در دوران دبيرستان با پسري به نام رامين آشنا شدم و مدتي با هم به صورت تلفني رابطه داشتيم اما چون او کار درست و حسابي نداشت و هنوز به سربازي نرفته بود به خواستگاري پسر خاله ام جواب مثبت دادم و ازدواج کردم.

زن جوان در دايره اجتماعي کلانتري سناباد مشهد افزود: ما به دليل شرايط شغلي شوهرم به شهر ديگري نقل مکان کرديم و در اين مدت صاحب يک دختر شديم. دوران مأموريت شوهرم ۵ سال طول کشيد و پس از آن به مشهد بازگشتيم و من از اين بابت خيلي خوشحال بودم. اما متأسفانه ماجرايي اتفاق افتاد که خاطرات گذشته را برايم يادآوري کرد و به ياد رامين افتادم.

از شما چه پنهان خواهر شوهرم که با پسري جوان در ارتباط بود هرموقع از احساس و هيجان خود نسبت به پسر مورد علاقه اش حرف مي زد من نيز احساساتي مي شدم و به ياد رامين مي افتادم.نمي دانم چرا با اين که هيچ بدي از شوهرم نديده بودم فکر و ذهنم درگير پسري شد که سال ها قبل به او علاقه مند بودم و متأسفانه بدون در نظر گرفتن تعهداتي که به همسر و فرزندم داشتم يک روز غروب به شماره تلفن خانه رامين زنگ زدم.

فکر نمي کردم او گوشي را بردارد. من با صداي لرزان با رامين صحبت کردم و در اثر اين کار احمقانه، رابطه عاطفي بين ما برقرار شد که پس از گذشت ۳ ماه تار و پود زندگي ام را در هم پيچيد و عفت و حيثيتم را به باد داد.

شوهرم به محض اطلاع از اين موضوع طلاقم داد و خانواده ام نيز مرا طرد کردند. من که جايي نداشتم بروم به سراغ رامين رفتم. او همسرش را طلاق داده بود و با اين که مي دانستم به مواد مخدر اعتياد دارد به عقدش درآمدم.

زن جوان اشک هايش را پاک کرد و افزود: چون خجالت مي کشيدم از خانه بيرون بيايم دچار افسردگي شديدي شدم و حدود ۶ ماه خودم را در خانه زنداني کردم. در اين مدت از کرده خودم به شدت پشيمان شده بودم و احساس دلتنگي عجيبي براي فرزند، همسر سابقم و خانواده ام داشتم ولي راهي براي بازگشت نداشتم.

من زندگي نکبت باري را با رامين تحمل مي کردم ولي از وقتي فهميدم که او مرا در قمار باخته است ديگر نتوانستم طاقت بياورم و از خانه اش فرار کردم. لعنت بر من که با ندانم کاري چنين سرنوشت شومي را براي خودم رقم زدم و اميدوارم همه زنان جواني که داستان تلخ زندگي ام را مي خوانند قدر همسر و زندگي شان را بيشتر بدانند و گرفتار احساسات هيجاني نشوند.