04-05-2012، 02:31 PM
آنچه نگارش این سطور را سبب گشتهاست نگرانی نگارنده از بررسی و پژوهش ناقص در زمینهٔ تاریخ ایران باستان است. منظور از این نقصان و کمبود، همان کمکاری پژوهشگران دربارهی دوران تاریخی پیش از تشکیل دولت ماد است. دیدِ نادرستی که از آغازِ تاریخچهٔ ایرانشناسی دربارهٔ آریاها و ناآریاها در فلات ایران، میان پژوهشگران وجود داشته است، زمینهساز این بیتوجهی به تاریخ پیش از ماد گشته است.
عامل مهم دیگر، کمبودِ آگاهیِ منابعِ یونانیِ از تاریخ دیرینهٔ ایران در دورهٔ پیش از تشکیل دولت ماد است. این منابع که به گزاف و بیش از حد موردِ اعتمادِ پژوهشگران است دربارهٔ تاریخ کهنتر ایرانی ناقص هستند و همین نقص، عامل مهم دیگری بر بیتوجهی پژوهشگران بوده است.
مقصود ما از این مقاله، بررسی تبارشناختیِ مردمان ایران باستان نیست. ایشان چه آریایی باشند و چه نباشند در سرزمین و فلاتی زیستهاند و تاریخ، به جایگذاشتهاند که همین سرزمین کنونی ایران و سرزمینهای همسایه و همپیشینه و همفرهنگ آن، بوده است. این دوره از تاریخ که نگارنده، نامِ «پیش از ماد» بر آنها نهاده است [۱] از بسیاری جهات، با فرهنگ پسین و موردِ توجهِ پژوهشگران، همسانی و یکرنگی و حتی یکسانی داشته است. در این مقاله کوشیده شده است تا به بررسی جلوههای مشترک فرهنگی و تاریخیِ تمدنهای «پیش از ماد» با یکدیگر و با تمدنهای پسین، بپردازیم تا بلکه از این رهگذر، خواننده را با اهمیتِ بررسی و شناخت فراگیر از همهٔ دوران-های تاریخ ایران [در اینجا: دورهٔ پیش از ماد] آشنا کنیم و بدین منظور، برای هر یک از این تمدنها، بخشی از مقاله را اختصاص دادهایم:
۱. در آغاز به تمدن ایلامی میپردازیم.
آ. دربارهٔ نام این تمدن، نکته مهم این است که ایرانیان، ایلامیها را به نام اوجه Uja یا هوجه Huja میشناختند. این واژه در نام امروزی خوزستان به چشم میخورد. [۲] پس از طیِ دوران «پیشامدی» و در تمدنِ هخامنشی، میبینیم که پارسیها در کتیبههای خود همواره، هنگامیکه میخواهند مردم تحت سرپرستی خود را نام ببرند از «خوزیها» در آغاز و بلافاصله پس از «پارسی»ها و «پارتی»ها و «ماد»ها وگاه بلافاصله پس از «پارسی»ها یاد میکنند. [۳] همچنین اینکه یکی از پایتختهای هخامنشیان در شوش بود و شاهان هخامنشی در درازنای تاریخ خود در آن، کاخهای فراوانی ساختهاند، [۴] میتواند نشاندهندهٔ اهمیتِ تمدنِ «ایلام» و «شوش» [۵] برای فرمانروایان پارسیِ شاهنشاهی هخامنشی باشد. ضمناً کورش هخامنشی، بنیانگذار این حکومت، در بابل، خود را «شاهِ انشان» خوانده است. [۶] انشان از شهرهای مهم «ایلام» بوده است. [۷] شهر باستانی «شاپورخواست» بعداً در دوره ساسانیان بر خرابههای خایدالو [=یکی از شهرهای مهم ایلام] بنا گردیده است.[۸]
ب. هیچگونه آثارنژاد دورگه (نژاد زرد، سیاه و احتمالاً گونه غیر متعارف ازنژاد سفید)، در لرستان و خوزستان و مناطق دیگر که پهنهٔ ایلام [۹] را تشکیل میداده، دیده نمیشود. افزون بر آن هیچ برخورد نژادی در کار نیست. کورش کبیر به راحتی خود را «انشانی» اهل ایلام یاد میکند. پارسی و انشانی در دید او یک مفهوم یگانه دارند. [۱۰] که این، نشاندهندهٔ نزدیکیِ نژادیِ مردم ایلام با دیگر ایرانیان میباشد. از سویی، دلایل زبانشناسی نشان از پیوند ایلامیان با دیگر اقوام باستانی دوران «پیش از ماد» دارد. زبان ایلامیان و کاسیان قرابت دوری با هم داشتهاند [۱۱] چنان که برخی پژوهشگران از یک واحد زبانی به نام «ایلامی – کاسپی» نام بردهاند. [۱۲] و میدانیم که زبان کاسی، نزدیکی بسیاری با دیگر زبانهای ایرانی داشته است. [۱۳] پژوهشگر توانا، آقای سجادیه نیز در مقالهای [۱۴] به بحث نزدیکی میان واژگان و دستور زبان ایلامی با زبانها و گویشهای رایج ایران امروزی پرداخته است. از دیگر ویژگیهای مشترک تمدن ایلامی و دیگر تمدنهای ایرانی، اهمیت نقش زن در جامعه است. در ایلام، مانند سراسر خاور زمین در روزگاران نخستین حوزهٔ فعالیت زن محدود به خانه نبود [۱۵] از جنبههای مشترک تمدن ایلامی و سومری، استفاده ایلامیان از نوشتار سومری برای نوشتن زبان خویش بوده است. [۱۶]
پ. در بحث هنر نیز، زمینههای مشترکی در دست داریم. در هنر هلتمتی که مراسمی را نشان میدهد هفت جنگجو در کنار یکدیگر گام بر میدارند. این هفت قیافه شبیه و یکساناند. در این اثر هنری کوشش شده با تکرار افراد، اثر آن در بیننده تقویت شود. این شیوهٔ کار مورد علاقهٔ هیتیان و آشوریها و سپس هخامنشیان قرار گرفت. [۱۷] مهمترین نقشمایه را در هنر مذهبی ایلام، مار تشکیل میدهد و در سنگ یادمان «اونتش – گل» دو نمونه از این مارها را میبینیم. در واقع مار از زمانهای قدیم روی اشیا و به ویژه مهرهای دوران سوم اور ظاهر میگردد [...] این نمونهها چه به صورت طبیعی و چه به صورت نمادین از خدایی بسیار کهن نشان دارند که مار نماد او، اسیر او و جهان زیرین قلمرو اوست. [۱۸] حتی بعضی اوقات انسانهای اساطیری هم با ترکیبی از انسان و مار دیده میشوند یا با سر انسان و بدن مار بر روی مهر دیده میشوند. علاوه بر این، نقش مار بر روی نقش برجسته کورانگون و استل کوتیک اینشوشیناک گال نیز به عنوان سمبل خدایان ایلام حجاری شدهاست. وجود نقش مار بر روی مهرهای استوانهای، استلها، نقوش برجسته و ظروف سفالی ایلامی نشانی از اهمیت ویژه مذهبی این نقش میدهد. [۱۹] که به دیدِ نگارنده، قابل سنجش با شاه استورهای مندرج در شاهنامه و اوستا، یعنی «آژی دهاک» میباشد. ضمناً در بحث دین، میدانیم که تا وقتی که افراد حتی شاهان [ایلامی]، در نور زمین (روز) در حرکتاند، وفاداری ایشان متوجه خدای خورشید است [۲۰] که قابل سنجش با اهمیتِ خورشید در ادیان ایرانی است.
۲. در گام دوم از این گفتار، تمدن «اورارتو» را مورد بحث و بررسی قرار میدهیم.
آ. در این بخش، ابتدا به مبحث نامشناسی و نژادشناسی اورارتوییها میپردازیم. قدیمیترین مأخذی که در این زمینه به دست آمده از متون کتیبههای آشوری به خط میخی است که در آن دولت مذکور، اورارتو نامیده شده است. [۲۱] نام اورارتو به گونهٔ «اوراشتو» در متن بابلی کتیبهٔ داریوش در بیستون به چشم میخورد اما در متن پارسی آن به جای آن نام، از واژه «آرمینا» استفاده شده است که این خود، نشاندهندهٔ یکی بودن ارمنها و اورارتوییها میباشد. [۲۲] به دیدِ نگارنده، واژهٔ اورارتو، از دو جزء «اور» به معنی «شهر» و «ارتو» برابر با «آرتا» و «ارد» اوستایی و پهلوی است که روی هم، معنای «شهر راستی و نظم» میدهد. جالب است که در گسترهٔ تمدن اورارتو، امروزه، شهری وجود دارد به نام «اردبیل» که آن هم از دو جز «ارد» [=که در نام تمدن اورارتو، به «ارتو» تبدیل میشود] و «بیل» [= که همان villageاست: در زبانهای اروپایی به معنی شهر و آبادی بوده است و ریشهای آریایی دارد.] ساخته شده و دقیقاً معنیِ «شهر راستی و نظم» میدهد.
نامهای اورارتویی و به ویژه نام ایزدان آنها، به روشنی، ایرانی است که در زیر به برخی از آنها اشاره میشود:
خُلد یا خالد = خُراد، خور. (نام ایزد)
ارد = ارت، ارد. (نام ایزد)
تیشبا = تیشبغ، تیشتر. (نام ایزد)
آرزاشکو (دژ) = ارزه، ارزاسپ.
و نامهایی چون «تیرآریا» که نام شهربانویی اورارتویی بوده و همچنین نام «منوئه» که یکی از پادشاهان زورمند اورارتو بوده است، همگی کاملاً ایرانی هستند. [۲۳] از نظر نژادی مردم اورارتو، دنبالهٔ قوم هوریانِ بین النهرین شمالی بودند. [۲۴] در مورد هوریان، در ادامه مقاله، گفتگو خواهیم کرد.
ب. به لحاظ تاریخی، اورارتو بیشتر درگیر جنگ و جدال با آشور بوده است. [۲۵] و قدرت اورارتو به آنجا رسید که در زمان پسر آرگیشتی، «سردوری»، در نیمهٔ سدهٔ هشتم پیش از میلاد، سخن از پیروزیهای نظامی علیه آشور و گسترش قلمرو دولت اورارتو تا مدیترانه و چیرگی بر راههای مهم تجاری است [۲۶] ضمناً طبق اسناد آشوری، میان اورارتوها وکیمریها، در پایان سدهٔ هشتم پیش در آسیای مقدم جنگ رخ داد [۲۷] همهٔ این عوامل به علاوهٔ موقعیت جغرافیایی اورارتو در در غرب دریای مازندران، میان دریاچهٔ وان، دریاچهٔ ارومیه، دریچهٔ سوان، خم رود فرات تا اردبیل، و ارومیه در آذربایجان [۲۸] باعث شده بود تا هنر و دین ایرانی، هیتی و مصری، سوریهای و آشوری [۲۹] و همچنین هنر سکایی [۳۰] با هنر اورارتویی در پیوند باشد.
ت. در بحث دین نیز، اقوام اورارتویی و هوری خدایان یکسانی داشتهاند: «خدای اصلیهوری، «تشوبTisub» که با خدای اورارتویی «تایشهبه Teishebe» و همچنین خدای اصلیهوری، «ههبا Heba» با خدای اورارتویی «هوبا» دوبهدو منطبقاند. نکتهٔ مهم دیگر در فرهنگ و تمدن اورارتویی، حضور خدایان ایرانی در دین اورارتویی است. در خدایان اورارتویی، جای نخست به «خالدی Haldi» که خدایی ایرانی است، تعلق دارد. ایشان، «خالدی» را از ایرانیان ساکن شهر ایرانی مصیصر Mussasaier (موسایسر یا موصاصیر = یا موجسیر امروزی) آن هم پس از تصرف این شهر اقتباس کردند. از سویی نام «باگبارتو Bagbarto» همسر خالدی نیز واژهای ایرانی است که معنی آن همسر خداست در دین اورارتویی، خدا مجسمه، شکل یا تصویر نداشت بلکه آن را با مظهر یا نشانهای، نمایش میدادند این نکته میتواند نشانهای از اقتباس از فرهنگ مذهبی اقوامی باشد که از سرزمینهای شرقی به این منطقه وارد شده بودند. نشانهٔ خدایی خالدی که در پیشاپیش سپاهیان حرکت داده میشد، یک نیزه بود. چنین نشانههایی در بالای بام پرستشگاهها و در دو سوی دروازه آنجای داشت، نشانهٔ تندیس همسر خالدی به دست نیامده است. ایده بیتصویر بودن خدا به ادیانِ نخستینِ هند و ایرانی گاتها و ریگ ودا میرسد. در اورارتو «تشهبا Tescheba» با گاو نر و خالدی با شیر در رابطه قرار داده میشد. اورارتوییان برای پارهای از خدایان کم اهمیت تصویرهایی داشتند. [۳۱] ظاهراً کیش مردم اورارتو با کیش مردم آسیای مقدم قرابتی داشته است… دیگر از خدایان اورارتو که میشناسیم «آرد Ard» خدای مهر است. [۳۲]
ث. رگهٔ خاصی از زبان اورارتویی در زبان ارمنی وجود داشته و تاکنون نیز بخشی از آن حفظ شده است. میانِ زبان اورارتویی و هوریایی خویشاوندی وجود داشته است اما نمیتوان آنها را یکی دانست. [۳۳] قواعد هر دو زبان یکی است [۳۴] نکته مهم اینکه از روی آثار یافت شده در «توپراق-قلعه Toprak kala» که در نزدیکی شهر وان به دست آمده و به زبان اورارتویی است. [۳۵] در سالهای ۱۸۹۳ و ۱۸۹۶ میلادی م. و. نیکولسکی M. V. Nikolski به تفسیر و ترجمهٔ کلیهٔ نوشته-های اورارتو که تا آن زمان در اراضی روسیه به دست آمده بود، پرداخت. به سال ۱۹۰۰ میلادی مطالبی دربارهٔ متون اورارتو از طرف صندلچیان دانشمند ارمنی انتشار یافت. وی زبان اورارتو را از زبانهای هند و اروپایی [آریایی] شمرد [۳۶]
۳. در گام سوم، به سراغ سرمتها که از اقوامهای آریایی خارج از فلات ایران بودهاند، میرویم و پیوندهای مشترک فرهنگی آنها را با دیگر اقوام ایرانی میپژوهیم.
آ. زبان سرمتها جز زبانهای ایرانی [۳۷] و وابسته به زبان اوستایی بود. لااقل آن گروه از سرمتها که هرودوت از آنها نام برده و غربیترین شعبهٔ سکاها بوده، به یک گویش سکایی سخن میگفتند [۳۸] قبایل سرمتی گوناگون با لهجههای مختلف ایرانی سخن میگفتند [۳۹] سرمتها مردمی ایرانینژاد بودند [۴۰] و با سکاها همنژاد و مانند آنها صحرانورد بودهاند با این وجود به طرز آشکاری از آنان جدا بودهاند. [۴۱] آنان با مادها، پارسها و پارتها پیوستگی نزدیکی داشتند. [۴۲] سرمتها با اساطیر ایرانی نیز در پیوند هستند: در نوشتههای اسطورهای و دینی ایرانی، فریدون که شاه آریاییان بود، سرزمین خویش را میان ۳ فرزند خود سَلم، تور و ایرج بخش کرد نام سلم در نوشتههای باستان به صورت «سئیریم» و «سرم» آمده است هر یک از بخشهای مُلک فریدون به نام فرمانروایانشان، سرمان، توران و ایران نام گرفتهاند. نام سرمان در تاریخ به صورت «سرمت» و در لاتینی «سرمتای» آمده است [۴۳]
ب. با مطالعهٔ تاریخ و خاستگاه و دین سرمتها، متوجه نزدیکی آنها به لحاظ فرهنگی به سکاها خواهیم شد. سرزمین سرمتها در شرق از دریاچهٔ آرال تا رومانی و مجارستان امروزی در غرب ادامه داشت [۴۴] و بیشتر مردم سرمتی میان ولگای سفلی و رود دنیتر، بیابانگردی میکردند. [۴۵] سرمتها در نخستین سدهٔ پیش از میلاد، سکاها را از سواحل شمالی دریای سیاه عقب راندند و خود در آنجا نشیمن گزیدند. [۴۶] سرمتها در زمانیکه وارد صحنهٔ تاریخ شدند، در حاشیهٔ شرقی سکائیه باستانی میزیستند. هرودوت که نخستین شخصی است که از آنها نام میبرد، میگوید: «پس از عبور از رودخانه تانائیس Tanais دیگر در خاک سکائیه نیستیم، نخستین منطقه به سرمتها تعلق دارد که از دریاچهٔ مایوتیس Maeotis آغاز میشود و نواحی شمالی را به مسافت پانزده منزل در برمیگیرد و همگی فاقد درختان وحشی یا کاشتهشده هستند. [۴۷] نویسندگان باستان دربارهٔ ساختار اجتماعی سرمتها کمتر سخن گفتهاند اما بدون تردید، این ساختار، مانند ساختار زندگی و اجتماعی سکاها بوده است. طوایف سرمتی برده نداشتند زیرا که هیچ نویسندهٔ باستانی از حضور بردگان در میان آنان سخن به میان نیاورده است. [۴۸]
آبایف به اختلاف دینی تورانیان و ایرانیان توجه کرده، و ضمنِ اشاره به عدم نفوذ آیین زردشت در باورهای دینی مردم اوستیا (آسها) یادآور شده است که اقوام سکایی و سرمتی تنها اقوامی از تیرههای ایرانی بودند که آیین زردشت به سرزمینشان راه نیافت [۴۹] سرمتها به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشتند و آن را ادامهٔ زندگی دنیوی خود میدانستند. این موضوع از مراسم تدفین و مشاهدهٔ وسایل درون گورها معلوم میشود. [۵۰]
۴. در بخش پیشین، از سرمتها و نزدیکی آنها با سکاها گفتیم. در اینجا مشخصاً به خودِ سکاها میپردازیم.
آ. سکستان (سیستان)، سگز (سقز)، ساکسن، ساسان (ساس) بازتابهایی از قوم سکاست. در شاهنام، «سام» و بازماندگانش نامدارترین خاندان سکایی در ایران هستند [۵۱] سکاهای باختری، چندی بر مادها مسلط بودند و هیچ دور از ذهن نیست که در این مدت این دو زبان از همدیگر اثر گرفته باشند. این زبان با زبانهای مادی و پارسی یکسان نبوده اما تفاوت فراوانی هم نداشته است چنانچه هرودوت مینویسد که هووَخشتَر «پادشاه ماد»، با گروهی از سکاییان جنگجو که به پناه آورده بودند؛ به احترام رفتار کرد و دستهای از کودکان ماد را به ایشان سپرد تا زبان خود را به آنان بیاموزانند. همین مورخ برخی از افسانههای ملی و داستانهای سکایی را دربارهٔ اصل ونژاد و تاریخ کهن این قوم آورده است. استرابون (جغرافیایینویس یونانی سدهٔ نخست میلادی) به نزدیکی فراوان زبانهای سکایی و مادی و پارسی باستان اشاره کرده است. [۵۲]
ب. سکاها از ترکستان امروزی و سیبری غربی آمدهاند و کیمریها را که در استپها و دشتهای روسیه جنوبی میزیستند، بیرون راندند و خود در آنجا ساکن شدند و تا سدهٔ سوم پیش از میلاد، مالک استپهای روسیه بودهاند. [۵۳] دیاکونف اقوام تور را سکایی و سرزمین آنان را «ایران شرقی» دانسته است. آبایف با استناد به نوشتهٔ اوستا، فریانه را متعلق به قوم تور و درستتر گفته شود، سکاییان دانسته، و یادآور شده است که وجود این نام و دیگر نامهایی از اینگونه در میان سکاییان مفهوم و روشن است او اقوام سکایی را ایرانی میداند. [۵۴] رنه گروسه معتقد است که به گواهی علم نامشناسی، سکاها بهنژاد ایرانی تعلق داشتند اینان از ایرانیان شمالی بودند که به حالت صحرانوردی در موطن اصلی ایرانیان و استپهای ترکستان روسیهٔ کنونی می-زیستند و تا اندازهٔ زیادی از نفوذ تمدن مادی و آشوری و بابل دور مانده بودند [۵۵]
پ. چنانچه اشاره شد، سکاها با مادها در پیوند بودهاند. در زمان پادشاهی «پارتاتوا Partatua» طبق منابع آشوری و یا «پرتوتیس Protothyes» به قول هرودوت، کشور سکاییان شامل بزرگترین بخش ایالتی بود که بعدها به نام آترپاتن (آذربایجان کنونی) نامیده شد که مرکز آن در جنوب دریاچه قرار داشت. پادشاه مانای سلطنت آن را میشناخت، و به نظر میرسد که با مادها روابط نیکو داشتهاند. زمانیکه خشثریته، شاه مادی به آشور تاخت، از عقب مورد حملهٔ سکاییان تحت فرماندهی مادیس واقع شده و شکست یافت و در ۶۵۳ پیش از میلاد جان خود را از دست داد. سکاییان از این شکست استفاده کردند و به ماد هجوم بردند و به قول هرودوت ماد مدت بیست و هشت سال زیر سلطهٔ آنها ماند (۶۵۳-۶۲۵ پیش از میلاد) [۵۶] بررسی تاریخ هخامنشیان و ساسانیان نیازمند دانستن تاریخ سکاها است. داریوش نخستین لشگر کشی بزرگ خود را علیه سکاهای اروپا انجام داد (۵۱۲-۵۱۴ پیش از میلاد) او از تراکیه و «بسارابیBessarabie» کنونی وارد مرغزارها شد. اما سکاها با اتخاذ تاکتیکی ویژه، به جای پیکار به عقبنشینی میپرداختند و داریوش را به صحراهای خشک و بیآب و علف میکشاندند. اما داریوش با استفاده از هوش نظامی خود، به موقع از پیشروی دست برداشت و بدین سان، سکاها برای سه سدهٔ دیگر صاحب روسیهٔ جنوبی ماندند. البته این لشکرکشی داریوش، موجب آرامش آسیای مقدم از حملات سکاها شد [۵۷] خسروانوشیروان از سکایان کوچ نشین برای قوام لشگر خود استفاده کرد.[۵۸]
ت. چنانچه اشاره شد، میان دین سکاها و سرمتها اشتراک وجود داشته است. و آن هم ناشی از باورهای نخستین آریایی بوده است چراکه سکاها در هزارههای دوم و اول پیش از میلاد، دارای دینی برخاسته از آیین کهنِ پرستشِ عناصرِ طبیعت همچون آسمان، خورشید و ماه بودند و سرداران و شیوخ هر طایفه، امور دینی و دنیایی آنان را در دست داشتند. [۵۹] دربارهٔ نزدیکی ساختار اجتماعی سکاها و سرمتها و همچنین نزدیکی هنر اورارتویی و سکایی، پیشتر سخن گفتیم.
ث. در میان سکاها افسانهای وجود داشته است که بر اساس روایت هرودوت این گونه بوده است که خیشی زرین و یوغی و پیالهای که همهٔ آنان حاکی از تسلط بر کشاورزان و جنگجویان بود از آسمان فرو افتاد، فرزندان «تارگی تائوس Targitaus» برای برداشتن این اشیا قدم پیش نهادند، ولی هنگامیکه دو فرزند بزرگتر نزدیک میشدند، شعلههایی از زمین بیرون میجست که آنان را عقب براند. هنگامیکه جوانترین فرزند پیش آمد، شعلهها فرو نشست او آن اشیا را بر گرفت و پادشاه طایفهٔ سلطنتی «فالاتاها Phalatae» و فرمانروای مردم «اسکولوت Scolot» شد. این پسر که «کولاکسیس Colaxis» نام داشت بعدها کشور خود را میان سه فرزند خویش تقسیم کرد و سنت جنگویان به سه گروه تا چند قرن باقی ماند. [۶۰] این اسطوره نمیتواند جدا از داستان فریدون باشد در این اسطوره نیز بخش میانی بزرگتر است و با اینکه دو بخش دیگر از حکومت اصلی جدا شدهاند قدرت مرکزی را به رسمیت میشناسند [۶۱] این افسانه صورت دیگری از گونهٔ ایرانی فرهٔ ایزدی است که تنها نصیب پادشاه پرهیزگار میشد. [۶۲]
۵. کاسیها نیز چون دیگران، پیشینهٔ فرهنگی مشترکی با تمدنهای ایرانی «پیش از ماد» و «پسامادی» داشتهاند.
آ. به لحاظ موقعیت جغرافیایی، بررسی تاریخ کاسیها برای بررسی تاریخ مادها، بایسته است. نام همدان پیش از عهد مادها «اکسایا Akessaia» بود که در آشوری «کار – کاسی Kar – kassi» به معنی «شهر کاسیان» است. کاسیها بابل را گشودند و تسلط ایشان طویلترین فتح خارجی است که در بین النهرین شناخته شده و مدت ۵۷۶ سال طول کشیده، و فقط در ۱۱۷۱ پیش از میلاد، سلطهٔ آنان به پایان رسیده است [۶۳] از این روی، برای بررسی تاریخ بابل نیز، نیازمند بررسی تاریخ کاسیها هستیم. کاسیها دست آخر توسط شوتروک ناهونته، پادشاه ایلام برای همیشه به سوی زاگرس رانده شدند. [۶۴] شواهد تاریخی نشان میدهد که کاسیان همزمان با تصرف بابل، بر کشور ایلام هم مسلط شدند و شهر شوش را مدتها به تصرف خود در آوردند [۶۵] از این روی برای بررسی تاریخ ایلام نیز به دانستن تاریخ کاسیها نیازمندیم. از سویی دیگر ایشان در گسترهای میزیستهاند [۶۶] که «گوتیها» و «لولوبیها» و دیگر اقوام «زاگرسنشین» سکونت داشتهاند پس برای بررسی تاریخ این اقوام، تاریخ کاسیها را باید پیشفرض داشتهباشیم.
ب. کاسیها بعد از استقرار در لرستان، سرزمین خویش را «کاشن Kashshen» نامیدند [۶۷] که به دیدِ نگارنده از دو بخش «کاش» به علاوه «شن» تشکیل یافته و بخش نخست نام این قوم و بخش دوم در زبانهای ایرانی به معنی خانه است و روی هم معنی «خانهٔ کاسیها» میدهد.
کاسیها ازنژاد آریایی بودند [۶۸] با اندکی اطمینان میتوان ایشان را از خویشاوندان فرمانروایان متأخر میتانی دانست [۶۹]) برخی کاسیان را با اقوام شمالی چون سکاها، اسلاوها، سارمات-ها [=سرمتها] از یکنژاد دانستهاند. [۷۰] زبان کاسیها غیر سامی بوده، نام خدایان آنها با نام خدایان هند و اروپایی و یا آریایی تشابه داشته است، زبان آنان با زبان اقوام آریایی (هند و اروپایی) همانندی دارد [۷۱]) چنان که در نام برخی از شاهان کاسی مانند» آرتاتمه Artatama»،» شوترنه Shoutarna»، «توشرَته Toushratta»، ریشههای زبان ایرانی میبینیم [۷۲] زبان کاسی زبانی مستقل بوده، البته در نفوذ زبانهای هوری نیز قرار داشته و همچنین واژگان هند و اروپایی و نامهای هند و ایرانی زیادی میان کاسیها و میتانیها مشترک است [۷۳] این زبان ترکیبی از واژههای اصلی ساده و شاید از دور منسوب به زبان ایلامی بوده باشد [۷۴] دربارهٔ زبان کاسیها میتوان گفت که به زبان ایلامی ها، نزدیکی داشته است [۷۵]
پ. یکی ازخدای کاسیان، شوریاش (سوریاش) نام داشت [۷۶]. که به معنای خورشید است و با واژهٔ «سوریای» هندی مرتبط است[۷۷] خدایان کاسی «شوکامانا» و «سومالیا» را میتوان نگهبان خاندان پادشاهی کاسی دانست. نام این دو خدا در کتیبهای منسوب به یکی از شاهان ناشناختهٔ کاسی در بغاز کوی آمده است. در این کتیبه، شاه خود را فرزند شوکامونا میداند. [۷۸] سومالیا را که به معنای خدای قلههای کوهستان است، میتوان با سیمالیا در زبان سانسکریت سنجید. خدای آفتاب کاسیان یعنی ماروتاش را با ماروت هندی یکی دانستهاند و همچنین، بوریاش خدای رعد و باران کاسیان با بوریای هندی یکی است. شیمالیا خدای قلههای کوهستان نیز با هیمالیا سانسکریت و باگاس یا بوگاش کاسی امروزه نیز در فارسی به گونهٔ «بگ» یا «بغ» باقی مانده است.[۷۹]
از طرفی در میان آثار هنری کاسیها، نشانههایی از آیین مهرپرستی و عناصری از دین زرتشت دیده میشود. بنا بر نوشتههای گیرشمن، در میان برنزهای لرستان دو تصویر وجود دارد که او آنها را تصاویر سروش و اشی که در اوستا و دین زرتشت نامشان آمده، میداند[۸۰] دیاکونوف نیز اشاره-هایی در مورد نزدیکی اشیاء لرستان با موضوعات اساطیر کتاب اوستا دارد. [۸۱]
نام خدایان کاسیها اینگونه بوده است: شیپاک Shipad، ساه Sah، هودا Huda، هاربه Harbe، کاششو Kashshu، دور Dur، شوگاب، شوکامونا که آن را خدای آتش زیر زمین دانستهاند، هالا Hala یا گولا Gula، خدایان حاصلخیزی کامول Kamull و میریزیر Mirizi، شیخو یا شیحو، خدای خورشید ساخ Sax یا شوریاش، خدایان جنگ ماراتاش و گیدار Gidar، باگاس، ایزد «سروش» و ایزد بانوی «اشی» که ذکرشان گذشت. [۸۲]
نام ایزدان کاسیها، همان ایزدان هند و ایرانی است، نشان میدهد که حضور آریاییها در سرزمین و فلات ایران از هزارهٔ پنجم ق. م هم به عقبتر میرود. [۸۳]
ت. از بررسی آثار هنری کاسیان میتوان دریافت که ساکنان باستانی لرستان به معابد و پرستشگاه-ها میرفتهاند و در پیشگاه ایزدان و خدایان خویش به نیایش میپرداختند و برای بر آوردن خواسته-ها و نیازهای خویش، هدایایی پیشکش میکردند. یکی از این معابد که توسط دکتر اریخ اشمیت در پانزده کیلومتری شرق شهرستان کوهدشت جایگرفته، کاوش شده است. و از این مکان اشیای فلزی بسیاری بدست آمده که نامدارترین آنها مربوط به سرسنجاقهای نذری است که در واقع میلههایی هستند که سر آنها به صفحهٔ مدور و پهنی ختم میشود و بر روی این صفحهٔ فلزی تصویر زنی نقش شده است. این نقش را دانشمندان ایزدبانوی اشی Ashi نامیدهاند. از سر سنجاقها، زنان آن روزگار جهت بستن سر و آرایش مو استفاده میکردند و همچنین در روز زیارت، در پرستشگاهها آن را پیشکش مینمودند. از آنجا که اشی، ایزدبانوی باروری و بارداری و زایش است، زنان باستانی برای رسیدن به خواستههای خویش از جمله ازدواج و زادن فرزند، سر سنجاقها را پیشکش او میکردند. بر روی صفحهٔ یکی از این میلههای نذری، ایزدبانو را در حالت به دنیا آوردن فرزندی میببینیم و او در همان حال با دو دست شیر خود را نثار میکند. نکتهٔ جالب توجه اینکه هنوز هم در میان مردم ایلات و روستاهای لرستان زنان باردار و مادران به همین شیوه، فرزند خود را به دنیا میآورند، ولی باید گفت که این شیوه با توجه به پیشرفت دانش پزشکی، روز به روز کاربرد خود را از دست میدهد. [۸۴]
ث. از بازبینی آثار برنزی لرستان میتوان به سبک و شیوهٔ پوشش و آرایش کاسیها پی برد. [۸۵] تندیس «دو-سو-تیر-کاری» خنجری دارد که به نوارهای برجستهای آراسته شده و ترکشی نیز در پشت مجسمه آویزان است که به وسیلهٔ نوارهای چرمی به پشت بسته شده و این نوارها روی سینه به هم متصلاند. روی نقوش تخت جمشید سواران «مادی»، شمشیرهای خود را به همین شیوه به گردن آویزان کردهاند. [۸۶]
۶. در این بخش، به لزوم شناخت کیمریها میپردازیم.
آ. تاریخ ایشان مربوط به تاریخ دیگر تمدنهای ایرانِ پیش از ماد میشود. برای نمونه کیمریان، که قومی جنگجو و ساکن در جنوب روسیه بودهاند از اواخر سدهٔ هفتم از قفقاز عبور کرده و وارد آسیای غربی شده بودند و بر ضد اربابان اورارتویی خود سر به شورش برداشتند. [۸۷] همچنین گیرشمن کیمریان را از اقوام ایرانیالاصل میداند که همراه سکاها به آسیای صغیر، سوریه و فلسطین پیشروی کردند. [۸۸] به لحاظ جغرافیایی نیز سکاها و کیمریها به یکدیگر نزدیک بودند مرغزارها و دشتهای شمال دریای سیاه که در تصرف کیمریها بود، سکونتگاه سکاها گردید و آنان جای کیمریها را گرفتند [۸۹] البته برای بررسی تاریخ پسامادی نیز، نیازمند شناخت کیمریها هستیم چرا که سیندیها (sindians) نیز قوم دیگری از کیمریها بودند که شاید بعدها در افسانهٔ آلسکاندر مقدونی با سندیهای هندوستان اشتباه گردیدند. برخی از یادمانهای کیمریها بسیار همانند با هنر نامدار لرستان است [۹۰]
ب. ایدت پرادا از قول گیرشمن میگوید که مفرغهای لرستان منسوب به کیمریهاست [۹۱] معمولاً زبان کیمریها را تراکیایی یا ایرانی میدانند، و یا لااقل، حکام و فرمانروایان ایرانی داشتند نام مشهورترین فرمانروایان آنها مانند «تئوسپا Teuspa»، «توگدامه Tugdamme»، که هرودوت آن را «لوگدامیس Lygdamis» مینامد و فرزندش سانداخشترا Sandakhsatra، ایرانی بود [۹۲] همانندی «تئوسپا» با «توس» یا «تهماسپ» چشمگیر است. [۹۳] زبان کیمریها غالباً با زبان سکاییها یکسان بود. [۹۴]
۷. گوتیها نیز از از اقوام و تمدنهایی بودهاند که پژوهشگران ایرانشناسی کمتر بدانها توجه نشان دادهاند.
آ. برای بررسی تاریخ ماد نیازمند شناخت گوتیها هستیم. ایشان مردمانی بودهاند که در همان هزارهٔ سوم و دوم پیش از میلاد در شرق و شمال غربی منطقهٔ سکونت لولوبیها (در منطقهٔ آذربایجان و کردستان) میزیستهاند. [۹۵] همچنین محل سکونت آنها، در شمال، شمال غربی و شمل شرقی لولوبیها، ذکر شده است. [۹۶] پس برای شناخت هرچه بهتر لولوبیها، شناختِ گوتیها نیز بایسته است. نکتهٔ مهم آنکه در هزارهٔ اول پیش از میلاد، همهٔ اورارتوییان و مردم مانّا و ماد را «گوتی» مینامیدند. [۹۷] شناختِ گوتیها برای شناخت تاریخ میانرودان [که با تاریخ ایران همبسته است] نیز ضروری است. گوتیها در مجموع، با ۲۰ یا ۲۱ پادشاه، ۱۲۵ سال بر بین-النهرین فرمان راندند [۹۸] نکتهٔ مهم، اتحاد گوتیها با لولوبیها برای شکست بابل است. [۹۹]
ب. به لحاظِ زبانشناختی، مدارک کم و بیش موثقی دربارهٔ زبان این اقوام در دست است که نشان میدهد که زبان آنها منحصراً به عیلامی مربوط بوده [۱۰۰] و خویشاوند آن؛ اما متمایز از آن بوده است. زبان گوتیان تا اندازهای به زبان هوریاییان نزدیکی داشته است، به ویژه ساختار آوایی اسامی شناخته شدهٔ گوتی مؤید این نکته است. [۱۰۱]
۸. بالاتر از قومی به نام لولوبیها نام بردیم، در اینجا بحث را بیشتر باز میکنیم.
آ. لولوبیها در هزارهٔ سوم پیش از میلاد، دارای حکومتی بودند که از کوههای بخش علیای رود دیاله تا دریاچهٔ ارومیه ادامه داشته است. [۱۰۲] آنها در نواحی جنوب دریاچهٔ ارومیه مستقر بودند [۱۰۳] و از این روی، برای بررسی زمینههای تشکیل دولت ماد، نیازمند دانستن پیشینهٔ لولوبیها هستیم. ضمناً تاریخ میانرودان با نام لولوبیها گره خورده است. لولوبیها که در هزارهٔ سوم پیش از میلاد تحت فشار دولتهای میان رودانی قرار داشتند [۱۰۴] و نام سرزمینشان در رسالهای جغرافیایی که دبیران بعد از ساراگن دربارهٔ گسترهٔ امپراتوری او نوشتهاند، به چشم میخورد. [۱۰۵] در زمان نرمسین، پادشاه بابلی که پادشاهان «شیموروم Shimurrum» و «نمر Namar» را شکست داده بود، با بابل، همسایه شدند. میان لولوبیان و نرمسین در درهٔ تنگی به نام «کوه سیاه» که امروزه «گذرگاه کفار Pagan،، s pass» خوانده میشود و در جنوب شهر زور قرار دارد، جنگ رخ داد و لولبیان شکست سختی خوردند. [۱۰۶] از آنجا که قدرت نارام سین و پسرش «شارکالی شاری Sharkalisharri» به ضعف گرایید و پوزور – اینشوشیناک Puzur – Inshushinak ایلامی کوشید تا «سلطنت چهار کشور جهان» را تشکیل دهد، لشکریان ایلامی یک سلسله عملیات جنگی انجام دادند که بیشتر در خاک هوریانیها و لولوبیان بود [۱۰۷]
ب. لولوبیها به زبانی که با عیلامی خویشاوند اما از آن متمایز بوده، صحبت میکردند [۱۰۸] در دو اثر نارام سین و نقش برجستهٔ «آنوبانینی» تا اندازهای سیما و لباس مردم ماد به چشم می-خورد. در لوح نارام سین، لولوبیان لباسی سبک و یا دامن بر تن دارند و پوست ابلقی بر شانه افکندهاند و این خود، در هزارهٔ اول پیش از میلاد، لباس مردم مانّا، و و ماد غربی و کاسپیها (به قول هرودوت) بود. [۱۰۹]
۹. تمدن درخشان دیگر، تمدن میتانی است.
آ. حکمرانان میتانی، با خویشاوندان نزدیک خود، زنجیری در طول خط «هلال حاصیل خیز» ی که از زاگرس به آسیای صغیر میرفت و از شمال سوریه میگذشت، تشکیل دادند. [۱۱۰] دولت ایشان در شمال شرقی میانرودان و در سرزمینی که از کرکوک تا کوههای زاگرس، از آشور تا مدیترانه (سوریه) را در برمیگرفت. [۱۱۱] افزون بر خاستگاه و قلمرو، تاریخ میتانیها نشان دهندهٔ اهمیت بررسی تمدن آنهاست. میتانیها با هوریان ممزوج شده و پادشاهی میتانیرا تشکیل دادند، و سلطنت خود را نه تنها در بینالنهرین شمالی توسعه دادند، بلکه آشور را محدود کردند و با الحاق درههای زاگرس شمالی – که مسکن قوم گوتی بود – به قلمرو خود، قدرت خویش خویش را تثبیت نمودند. بهترین دوران این پادشاهی در حدود سال ۱۴۵۰ پیش از میلاد بود: مصر متحد او گردید، و مقتدرترین فراعنه با دختران پادشاهان میتانیازدواج کردند. اما اغتشاشات و رقابتهای اعضای خاندان سلطنتی باعث تضعیف کشور گردید، چنانکه دیگر نتوانست در برابر قدرت متزاید دولت ختی (هتی) استقلال خود را حفظ کند [۱۱۲] «اونگناد Ungnad»، اقوام ماندا و ماد را با میتانیها مربوط میداند.[۱۱۳]
ب. انکار وجود عناصر هند و اروپایی در هزارهٔ دوم پیش از میلاد در آسیای مقدم، به ویژه در میان ساکنان میتانی، کاری سادهلوحانه است [۱۱۴] در آثار یافت شده در الامرنا، بغازکوی، نوزی، آلالاخ چهارم نامها و واژگان آریایی تا آغاز سدهٔ پانزدهم به دست آمدهاند. در یافتههای باستانشناسی، اشیا با ریشهٔ آریایی و عوامل زبان ودایی (هندی) دیده میشوند. هورزنی، آثار زبانهای بسیار نزدیک به زبان سوباری (Subari) یا قبایل آریایی میتانیزمانهای قدیم را با خط هیروگلیف موهنجودارو (دره رود سند) در یک مهر یافت. [۱۱۵] در رسالهای دربارهٔ تربیت اسب از «کی کولی Kikulli» از میتانی، بعضی اصطلاحات فنی دیده میشود که پس از تجزیه و تحلیل، پارهای عناصر وابسته به سانسکریت در آن مشاهده شده است. به این زبان، متنی وجود ندارد ولی وجود چندین کلمات پراکنده، گواه بر آن میباشد که به زبان مزبور در روزگار هیتیها تکلم میشده است. [۱۱۶] در معاهدهای که بین پادشاه ختیان (هیتیان) و حاکمی از مردم میتانیمنعقد شده، نام میتره Mithra (مهر)، وارونه Varuna، ایندره Indra، و نستیه Nasstia یاد شده، که همه خدایانی هستند که در میان خویشاوندان نزدیک میتانیشناخته شده بودهاند [۱۱۷]
۱۰. تمدنِ هوریها نیز از دیگر تمدنهایی است که کمتر بدان توجه شدهاست.
آ. مردم هوریانی از زادگاههای خود در منطقهٔ کوهستانی جنوب دریای خزر، بتدریج به سوی جنوب و غرب از حدود ۲۳۰۰ ق. م. به بعد، به حرکت در آمدند و در هزارهٔ دوم ق. م به صورت گروه-های متشکلی، چندین دولت نیرومند در مجاورت آبهای شمالی فرات و رودخانه «خابور» تشکیل دادند. [۱۱۸] هوریاییان که در آغاز هزارهٔ دوم پیش از میلاد به سوریه نفوذ کرده بودند، ظاهراً نوعی پیوند با هکسوسها، که در پایان سدهٔ هجدهم پیش از میلاد به مصر تاخته بودند، داشتند [۱۱۹] ایشان در کشور هیتیان نیز از نفوذ بالایی برخوردار بودند. [۱۲۰] و در زمان هانتی لیس اول (پادشاه هیتیها) به دو شهر «نریک Nerik» و «تیلیورا Tiliura» حمله بردند و آن را با خاک یکسان کردند. [۱۲۱ [هوریان پیوند فرهنگی قوی نیز با اورارتوییان داشتند [۱۲۲]
ب. ادیان هوریان و هیتیان بر روی هم اثر متقابلی داشتند. در زمینهٔ افکار هنری هوریان، شکل خدایان هیتیان و همچنین تأثیرات فرهنگ و ادیان شمال سوریه دیده میشود. در فرهنگ و ادیان هوری، خورشید یک ایزد بانو است همچنانکه امروزه نیز در ایران، خورشید را زن میدانند. [۱۲۳] رسوم و آیینهای هوریان نیز به کشور هیتیان نفوذ کرده بود [۱۲۴] به لحاظ زبانشناسی نیز زبان هوریانی با «اورارتویی» خویشاوندی نزدیک داشت. [۱۲۵]
۱۱. و اما دست آخر میرسیم به تمدن هیتیها که پیشتر به نام آنها اشاره شد.
آ. دولتهای هیتیایی شاید تا اندازهای احساس پیوستگی نژادی یا فرهنگی با «اورارتو» می-کردند [۱۲۶] در نزدیکی شهر باستانی کادِش که امروزه به آن «تلنبی Tell Nebi» گفته میشود، در سال ۱۸۲۶ پیش از میلاد جنگ سختی بین هیتیها و مصریان اتفاق افتاد [۱۲۷]. هیتیان تا بابل هم به تاخت و تاز پرداختند و آن شهر را تصرف و غارت کردند. هیتیها پس از ضعف موقت، در نیمهٔ دوم هزارهٔ دوم پیش از میلاد، مجدداً قدرت بسیار به دست آورند و در نتیجه عدهای از دول همجوار را از بین بردند، از جملهٔ آنها پادشاهی هوریان [و میتانیها] است [۱۲۸] فریژیان، ارمنیان، تراکیان، میسیان واقوام بالکان به شاهنشاهی ختی در آمدند و آن را تخریب کردند. [۱۲۹]
ب. دربارهٔ نزدیکی و پیوند دین هیتیها و هوریها پیشتر صحبت شد. هیتیان نیز مانند دیگر اقوام آریایی، گاو را گرامی میشمردند. و همچنین خدایان آنها، مظاهر نیروهای طبیعتاند و سلطنت موهبتی است که این خدا (خدایان) به افراد میعنی اعطا میکند [۱۳۰] که به دید نگارنده قابل مقایسه است با فره ایزدی در اوستا.
پ. خصوصیت هند و اروپایی زبان هیتی قطعی است [۱۳۱] زبان ایشان با زبانهای پیرامون دریای مازندران خویشاوند است. وجود اعداد آریایی در متون آخایی، حضور اقوام آریایی را در میانرودان، در هزارهٔ دوم و در زمانهای قدیم در آسیای صغیر، ثابت میکند. معروفترین و مهمترین نوشته به زبان آخایی، که در آن اعداد و مفاهیم و واژگان آریایی دیده شدهاند، متنی دربارهٔ تربیت اسب است. همچنین شباهت واژگان آخایی از دیدگاه ریشهٔ واژگان هیروگلیف با واژگان هندی، برای نمونه شباهت واژهٔ آخایی «پاده Pade» با واژهٔ هندی «pad، Pes، Pedis» به معنی پا، نکتهٔ قابل توجهی است. این واژه شبیه واژهٔ «پا» در فارسی امروزی نیز هست. [۱۳۲] امروزه در اینباره هیچ نوع ابهام و تردیدی باقی نیست که زبان هیتی از زبانهای آریایی است که از قدیمیترین ایام، از سایر زبانهای این خانواده جدا شده است. [۱۳۳] نامهای شاهان هیتیها ایرانی هستند، نام-های «آرتاتاما Artatama» و «توشراتا Tushrata» و «میتواسا Mitwasa» دست کم، بخشی ایرانی هستند [۱۳۴] به باور نگارنده، نام نخست که از دو جز «آرتا» و «تاما» ساخته شده به معنی «تخمهٔ آرتا» یا «تخمهٔ آشا» است.
هیتیها برای نوشتن اسناد تاریخی و الواح گلی خود از خط میخی استفاده کردهاند. [۱۳۵] در زمینهٔ هنر نیز پیوندهایی میان هنر هیتیایی با هنر هوریایی و ایلامی دیده میشود [۱۳۶]
با مرور آنچه آورده شد متوجه میشویم که تمدن ایران، اینگونه نبوده است که به ناگاه از دورهای [ماد و هخامنشی] به ناگاه سر در بیاورد و بر تارک دنیا بتابد. بلکه پیشینهای به بلندای آنچه گفته شد، دارد. این تمدن، پیوسته بوده است و دورههای گوناگون تاریخی آن هر یک، در جهت تکامل دورههای پیشین گام برداشته است. مهمترین نکته در بررسی تمدنهای دورهٔ پیشمادی، پیوند تنگاتنگ این تمدنها با یکدیگر در زمینههای گوناگونی تاریخ، زبان و ادبیات، هنر، ادیان و آیینها، بوم-شناسی و فرهنگشناسی میباشد که در این نوشتار، تلاش اصلی نگارنده در نشاندادن همین پیوند این تمدنها و پیوستگی آنها با تمدنها پس از تشکیل دولت ماد، صرف شد.
آنچه در این یازده بخش گفته شد، برای آشنایی کلی خواننده با تمدنها و اقوام پیش از مادای که کمتر به آنها توجه شده است، بود. البته پرواضح است که تمدنهای درخشان دیگری نیز در دوران پیش از تشکیل ماد در فلات ایران و پیرامون آن، وجود داشتهاند اما برای پرهیز از به درازا کشیده-شدن سخن ناچار به کوتاه کردن سخن گشتیم. باشد که همهی این یازده تمدن را در فرصت مناسب شکافته و جزییات آنها را وارسی کنیم. ضمناً به دیگر تمدنها که در اینجا به آنها پرداخته نشد از جمله تمدن درخشان سومر، بپردازیم. بخش دیگری از تمدنها مانند تمدن جیرفت و تمدن سیلک، فعلاً فقط در حوزهٔ باستانشناسی ماندهاند که شایان توجه است تا دادههای بیشتری از ایشان منتشر شود تا برگههای ناخوانده از تاریخ ایران خوانده شود و فروغِ روشنایی بر تاریکی این بخش پر اهمیتِ تاریخ ایران تابانده شود.
نویسنده :یزدان صفایی
منبع لنجان نت
عامل مهم دیگر، کمبودِ آگاهیِ منابعِ یونانیِ از تاریخ دیرینهٔ ایران در دورهٔ پیش از تشکیل دولت ماد است. این منابع که به گزاف و بیش از حد موردِ اعتمادِ پژوهشگران است دربارهٔ تاریخ کهنتر ایرانی ناقص هستند و همین نقص، عامل مهم دیگری بر بیتوجهی پژوهشگران بوده است.
مقصود ما از این مقاله، بررسی تبارشناختیِ مردمان ایران باستان نیست. ایشان چه آریایی باشند و چه نباشند در سرزمین و فلاتی زیستهاند و تاریخ، به جایگذاشتهاند که همین سرزمین کنونی ایران و سرزمینهای همسایه و همپیشینه و همفرهنگ آن، بوده است. این دوره از تاریخ که نگارنده، نامِ «پیش از ماد» بر آنها نهاده است [۱] از بسیاری جهات، با فرهنگ پسین و موردِ توجهِ پژوهشگران، همسانی و یکرنگی و حتی یکسانی داشته است. در این مقاله کوشیده شده است تا به بررسی جلوههای مشترک فرهنگی و تاریخیِ تمدنهای «پیش از ماد» با یکدیگر و با تمدنهای پسین، بپردازیم تا بلکه از این رهگذر، خواننده را با اهمیتِ بررسی و شناخت فراگیر از همهٔ دوران-های تاریخ ایران [در اینجا: دورهٔ پیش از ماد] آشنا کنیم و بدین منظور، برای هر یک از این تمدنها، بخشی از مقاله را اختصاص دادهایم:
۱. در آغاز به تمدن ایلامی میپردازیم.
آ. دربارهٔ نام این تمدن، نکته مهم این است که ایرانیان، ایلامیها را به نام اوجه Uja یا هوجه Huja میشناختند. این واژه در نام امروزی خوزستان به چشم میخورد. [۲] پس از طیِ دوران «پیشامدی» و در تمدنِ هخامنشی، میبینیم که پارسیها در کتیبههای خود همواره، هنگامیکه میخواهند مردم تحت سرپرستی خود را نام ببرند از «خوزیها» در آغاز و بلافاصله پس از «پارسی»ها و «پارتی»ها و «ماد»ها وگاه بلافاصله پس از «پارسی»ها یاد میکنند. [۳] همچنین اینکه یکی از پایتختهای هخامنشیان در شوش بود و شاهان هخامنشی در درازنای تاریخ خود در آن، کاخهای فراوانی ساختهاند، [۴] میتواند نشاندهندهٔ اهمیتِ تمدنِ «ایلام» و «شوش» [۵] برای فرمانروایان پارسیِ شاهنشاهی هخامنشی باشد. ضمناً کورش هخامنشی، بنیانگذار این حکومت، در بابل، خود را «شاهِ انشان» خوانده است. [۶] انشان از شهرهای مهم «ایلام» بوده است. [۷] شهر باستانی «شاپورخواست» بعداً در دوره ساسانیان بر خرابههای خایدالو [=یکی از شهرهای مهم ایلام] بنا گردیده است.[۸]
ب. هیچگونه آثارنژاد دورگه (نژاد زرد، سیاه و احتمالاً گونه غیر متعارف ازنژاد سفید)، در لرستان و خوزستان و مناطق دیگر که پهنهٔ ایلام [۹] را تشکیل میداده، دیده نمیشود. افزون بر آن هیچ برخورد نژادی در کار نیست. کورش کبیر به راحتی خود را «انشانی» اهل ایلام یاد میکند. پارسی و انشانی در دید او یک مفهوم یگانه دارند. [۱۰] که این، نشاندهندهٔ نزدیکیِ نژادیِ مردم ایلام با دیگر ایرانیان میباشد. از سویی، دلایل زبانشناسی نشان از پیوند ایلامیان با دیگر اقوام باستانی دوران «پیش از ماد» دارد. زبان ایلامیان و کاسیان قرابت دوری با هم داشتهاند [۱۱] چنان که برخی پژوهشگران از یک واحد زبانی به نام «ایلامی – کاسپی» نام بردهاند. [۱۲] و میدانیم که زبان کاسی، نزدیکی بسیاری با دیگر زبانهای ایرانی داشته است. [۱۳] پژوهشگر توانا، آقای سجادیه نیز در مقالهای [۱۴] به بحث نزدیکی میان واژگان و دستور زبان ایلامی با زبانها و گویشهای رایج ایران امروزی پرداخته است. از دیگر ویژگیهای مشترک تمدن ایلامی و دیگر تمدنهای ایرانی، اهمیت نقش زن در جامعه است. در ایلام، مانند سراسر خاور زمین در روزگاران نخستین حوزهٔ فعالیت زن محدود به خانه نبود [۱۵] از جنبههای مشترک تمدن ایلامی و سومری، استفاده ایلامیان از نوشتار سومری برای نوشتن زبان خویش بوده است. [۱۶]
پ. در بحث هنر نیز، زمینههای مشترکی در دست داریم. در هنر هلتمتی که مراسمی را نشان میدهد هفت جنگجو در کنار یکدیگر گام بر میدارند. این هفت قیافه شبیه و یکساناند. در این اثر هنری کوشش شده با تکرار افراد، اثر آن در بیننده تقویت شود. این شیوهٔ کار مورد علاقهٔ هیتیان و آشوریها و سپس هخامنشیان قرار گرفت. [۱۷] مهمترین نقشمایه را در هنر مذهبی ایلام، مار تشکیل میدهد و در سنگ یادمان «اونتش – گل» دو نمونه از این مارها را میبینیم. در واقع مار از زمانهای قدیم روی اشیا و به ویژه مهرهای دوران سوم اور ظاهر میگردد [...] این نمونهها چه به صورت طبیعی و چه به صورت نمادین از خدایی بسیار کهن نشان دارند که مار نماد او، اسیر او و جهان زیرین قلمرو اوست. [۱۸] حتی بعضی اوقات انسانهای اساطیری هم با ترکیبی از انسان و مار دیده میشوند یا با سر انسان و بدن مار بر روی مهر دیده میشوند. علاوه بر این، نقش مار بر روی نقش برجسته کورانگون و استل کوتیک اینشوشیناک گال نیز به عنوان سمبل خدایان ایلام حجاری شدهاست. وجود نقش مار بر روی مهرهای استوانهای، استلها، نقوش برجسته و ظروف سفالی ایلامی نشانی از اهمیت ویژه مذهبی این نقش میدهد. [۱۹] که به دیدِ نگارنده، قابل سنجش با شاه استورهای مندرج در شاهنامه و اوستا، یعنی «آژی دهاک» میباشد. ضمناً در بحث دین، میدانیم که تا وقتی که افراد حتی شاهان [ایلامی]، در نور زمین (روز) در حرکتاند، وفاداری ایشان متوجه خدای خورشید است [۲۰] که قابل سنجش با اهمیتِ خورشید در ادیان ایرانی است.
۲. در گام دوم از این گفتار، تمدن «اورارتو» را مورد بحث و بررسی قرار میدهیم.
آ. در این بخش، ابتدا به مبحث نامشناسی و نژادشناسی اورارتوییها میپردازیم. قدیمیترین مأخذی که در این زمینه به دست آمده از متون کتیبههای آشوری به خط میخی است که در آن دولت مذکور، اورارتو نامیده شده است. [۲۱] نام اورارتو به گونهٔ «اوراشتو» در متن بابلی کتیبهٔ داریوش در بیستون به چشم میخورد اما در متن پارسی آن به جای آن نام، از واژه «آرمینا» استفاده شده است که این خود، نشاندهندهٔ یکی بودن ارمنها و اورارتوییها میباشد. [۲۲] به دیدِ نگارنده، واژهٔ اورارتو، از دو جزء «اور» به معنی «شهر» و «ارتو» برابر با «آرتا» و «ارد» اوستایی و پهلوی است که روی هم، معنای «شهر راستی و نظم» میدهد. جالب است که در گسترهٔ تمدن اورارتو، امروزه، شهری وجود دارد به نام «اردبیل» که آن هم از دو جز «ارد» [=که در نام تمدن اورارتو، به «ارتو» تبدیل میشود] و «بیل» [= که همان villageاست: در زبانهای اروپایی به معنی شهر و آبادی بوده است و ریشهای آریایی دارد.] ساخته شده و دقیقاً معنیِ «شهر راستی و نظم» میدهد.
نامهای اورارتویی و به ویژه نام ایزدان آنها، به روشنی، ایرانی است که در زیر به برخی از آنها اشاره میشود:
خُلد یا خالد = خُراد، خور. (نام ایزد)
ارد = ارت، ارد. (نام ایزد)
تیشبا = تیشبغ، تیشتر. (نام ایزد)
آرزاشکو (دژ) = ارزه، ارزاسپ.
و نامهایی چون «تیرآریا» که نام شهربانویی اورارتویی بوده و همچنین نام «منوئه» که یکی از پادشاهان زورمند اورارتو بوده است، همگی کاملاً ایرانی هستند. [۲۳] از نظر نژادی مردم اورارتو، دنبالهٔ قوم هوریانِ بین النهرین شمالی بودند. [۲۴] در مورد هوریان، در ادامه مقاله، گفتگو خواهیم کرد.
ب. به لحاظ تاریخی، اورارتو بیشتر درگیر جنگ و جدال با آشور بوده است. [۲۵] و قدرت اورارتو به آنجا رسید که در زمان پسر آرگیشتی، «سردوری»، در نیمهٔ سدهٔ هشتم پیش از میلاد، سخن از پیروزیهای نظامی علیه آشور و گسترش قلمرو دولت اورارتو تا مدیترانه و چیرگی بر راههای مهم تجاری است [۲۶] ضمناً طبق اسناد آشوری، میان اورارتوها وکیمریها، در پایان سدهٔ هشتم پیش در آسیای مقدم جنگ رخ داد [۲۷] همهٔ این عوامل به علاوهٔ موقعیت جغرافیایی اورارتو در در غرب دریای مازندران، میان دریاچهٔ وان، دریاچهٔ ارومیه، دریچهٔ سوان، خم رود فرات تا اردبیل، و ارومیه در آذربایجان [۲۸] باعث شده بود تا هنر و دین ایرانی، هیتی و مصری، سوریهای و آشوری [۲۹] و همچنین هنر سکایی [۳۰] با هنر اورارتویی در پیوند باشد.
ت. در بحث دین نیز، اقوام اورارتویی و هوری خدایان یکسانی داشتهاند: «خدای اصلیهوری، «تشوبTisub» که با خدای اورارتویی «تایشهبه Teishebe» و همچنین خدای اصلیهوری، «ههبا Heba» با خدای اورارتویی «هوبا» دوبهدو منطبقاند. نکتهٔ مهم دیگر در فرهنگ و تمدن اورارتویی، حضور خدایان ایرانی در دین اورارتویی است. در خدایان اورارتویی، جای نخست به «خالدی Haldi» که خدایی ایرانی است، تعلق دارد. ایشان، «خالدی» را از ایرانیان ساکن شهر ایرانی مصیصر Mussasaier (موسایسر یا موصاصیر = یا موجسیر امروزی) آن هم پس از تصرف این شهر اقتباس کردند. از سویی نام «باگبارتو Bagbarto» همسر خالدی نیز واژهای ایرانی است که معنی آن همسر خداست در دین اورارتویی، خدا مجسمه، شکل یا تصویر نداشت بلکه آن را با مظهر یا نشانهای، نمایش میدادند این نکته میتواند نشانهای از اقتباس از فرهنگ مذهبی اقوامی باشد که از سرزمینهای شرقی به این منطقه وارد شده بودند. نشانهٔ خدایی خالدی که در پیشاپیش سپاهیان حرکت داده میشد، یک نیزه بود. چنین نشانههایی در بالای بام پرستشگاهها و در دو سوی دروازه آنجای داشت، نشانهٔ تندیس همسر خالدی به دست نیامده است. ایده بیتصویر بودن خدا به ادیانِ نخستینِ هند و ایرانی گاتها و ریگ ودا میرسد. در اورارتو «تشهبا Tescheba» با گاو نر و خالدی با شیر در رابطه قرار داده میشد. اورارتوییان برای پارهای از خدایان کم اهمیت تصویرهایی داشتند. [۳۱] ظاهراً کیش مردم اورارتو با کیش مردم آسیای مقدم قرابتی داشته است… دیگر از خدایان اورارتو که میشناسیم «آرد Ard» خدای مهر است. [۳۲]
ث. رگهٔ خاصی از زبان اورارتویی در زبان ارمنی وجود داشته و تاکنون نیز بخشی از آن حفظ شده است. میانِ زبان اورارتویی و هوریایی خویشاوندی وجود داشته است اما نمیتوان آنها را یکی دانست. [۳۳] قواعد هر دو زبان یکی است [۳۴] نکته مهم اینکه از روی آثار یافت شده در «توپراق-قلعه Toprak kala» که در نزدیکی شهر وان به دست آمده و به زبان اورارتویی است. [۳۵] در سالهای ۱۸۹۳ و ۱۸۹۶ میلادی م. و. نیکولسکی M. V. Nikolski به تفسیر و ترجمهٔ کلیهٔ نوشته-های اورارتو که تا آن زمان در اراضی روسیه به دست آمده بود، پرداخت. به سال ۱۹۰۰ میلادی مطالبی دربارهٔ متون اورارتو از طرف صندلچیان دانشمند ارمنی انتشار یافت. وی زبان اورارتو را از زبانهای هند و اروپایی [آریایی] شمرد [۳۶]
۳. در گام سوم، به سراغ سرمتها که از اقوامهای آریایی خارج از فلات ایران بودهاند، میرویم و پیوندهای مشترک فرهنگی آنها را با دیگر اقوام ایرانی میپژوهیم.
آ. زبان سرمتها جز زبانهای ایرانی [۳۷] و وابسته به زبان اوستایی بود. لااقل آن گروه از سرمتها که هرودوت از آنها نام برده و غربیترین شعبهٔ سکاها بوده، به یک گویش سکایی سخن میگفتند [۳۸] قبایل سرمتی گوناگون با لهجههای مختلف ایرانی سخن میگفتند [۳۹] سرمتها مردمی ایرانینژاد بودند [۴۰] و با سکاها همنژاد و مانند آنها صحرانورد بودهاند با این وجود به طرز آشکاری از آنان جدا بودهاند. [۴۱] آنان با مادها، پارسها و پارتها پیوستگی نزدیکی داشتند. [۴۲] سرمتها با اساطیر ایرانی نیز در پیوند هستند: در نوشتههای اسطورهای و دینی ایرانی، فریدون که شاه آریاییان بود، سرزمین خویش را میان ۳ فرزند خود سَلم، تور و ایرج بخش کرد نام سلم در نوشتههای باستان به صورت «سئیریم» و «سرم» آمده است هر یک از بخشهای مُلک فریدون به نام فرمانروایانشان، سرمان، توران و ایران نام گرفتهاند. نام سرمان در تاریخ به صورت «سرمت» و در لاتینی «سرمتای» آمده است [۴۳]
ب. با مطالعهٔ تاریخ و خاستگاه و دین سرمتها، متوجه نزدیکی آنها به لحاظ فرهنگی به سکاها خواهیم شد. سرزمین سرمتها در شرق از دریاچهٔ آرال تا رومانی و مجارستان امروزی در غرب ادامه داشت [۴۴] و بیشتر مردم سرمتی میان ولگای سفلی و رود دنیتر، بیابانگردی میکردند. [۴۵] سرمتها در نخستین سدهٔ پیش از میلاد، سکاها را از سواحل شمالی دریای سیاه عقب راندند و خود در آنجا نشیمن گزیدند. [۴۶] سرمتها در زمانیکه وارد صحنهٔ تاریخ شدند، در حاشیهٔ شرقی سکائیه باستانی میزیستند. هرودوت که نخستین شخصی است که از آنها نام میبرد، میگوید: «پس از عبور از رودخانه تانائیس Tanais دیگر در خاک سکائیه نیستیم، نخستین منطقه به سرمتها تعلق دارد که از دریاچهٔ مایوتیس Maeotis آغاز میشود و نواحی شمالی را به مسافت پانزده منزل در برمیگیرد و همگی فاقد درختان وحشی یا کاشتهشده هستند. [۴۷] نویسندگان باستان دربارهٔ ساختار اجتماعی سرمتها کمتر سخن گفتهاند اما بدون تردید، این ساختار، مانند ساختار زندگی و اجتماعی سکاها بوده است. طوایف سرمتی برده نداشتند زیرا که هیچ نویسندهٔ باستانی از حضور بردگان در میان آنان سخن به میان نیاورده است. [۴۸]
آبایف به اختلاف دینی تورانیان و ایرانیان توجه کرده، و ضمنِ اشاره به عدم نفوذ آیین زردشت در باورهای دینی مردم اوستیا (آسها) یادآور شده است که اقوام سکایی و سرمتی تنها اقوامی از تیرههای ایرانی بودند که آیین زردشت به سرزمینشان راه نیافت [۴۹] سرمتها به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشتند و آن را ادامهٔ زندگی دنیوی خود میدانستند. این موضوع از مراسم تدفین و مشاهدهٔ وسایل درون گورها معلوم میشود. [۵۰]
۴. در بخش پیشین، از سرمتها و نزدیکی آنها با سکاها گفتیم. در اینجا مشخصاً به خودِ سکاها میپردازیم.
آ. سکستان (سیستان)، سگز (سقز)، ساکسن، ساسان (ساس) بازتابهایی از قوم سکاست. در شاهنام، «سام» و بازماندگانش نامدارترین خاندان سکایی در ایران هستند [۵۱] سکاهای باختری، چندی بر مادها مسلط بودند و هیچ دور از ذهن نیست که در این مدت این دو زبان از همدیگر اثر گرفته باشند. این زبان با زبانهای مادی و پارسی یکسان نبوده اما تفاوت فراوانی هم نداشته است چنانچه هرودوت مینویسد که هووَخشتَر «پادشاه ماد»، با گروهی از سکاییان جنگجو که به پناه آورده بودند؛ به احترام رفتار کرد و دستهای از کودکان ماد را به ایشان سپرد تا زبان خود را به آنان بیاموزانند. همین مورخ برخی از افسانههای ملی و داستانهای سکایی را دربارهٔ اصل ونژاد و تاریخ کهن این قوم آورده است. استرابون (جغرافیایینویس یونانی سدهٔ نخست میلادی) به نزدیکی فراوان زبانهای سکایی و مادی و پارسی باستان اشاره کرده است. [۵۲]
ب. سکاها از ترکستان امروزی و سیبری غربی آمدهاند و کیمریها را که در استپها و دشتهای روسیه جنوبی میزیستند، بیرون راندند و خود در آنجا ساکن شدند و تا سدهٔ سوم پیش از میلاد، مالک استپهای روسیه بودهاند. [۵۳] دیاکونف اقوام تور را سکایی و سرزمین آنان را «ایران شرقی» دانسته است. آبایف با استناد به نوشتهٔ اوستا، فریانه را متعلق به قوم تور و درستتر گفته شود، سکاییان دانسته، و یادآور شده است که وجود این نام و دیگر نامهایی از اینگونه در میان سکاییان مفهوم و روشن است او اقوام سکایی را ایرانی میداند. [۵۴] رنه گروسه معتقد است که به گواهی علم نامشناسی، سکاها بهنژاد ایرانی تعلق داشتند اینان از ایرانیان شمالی بودند که به حالت صحرانوردی در موطن اصلی ایرانیان و استپهای ترکستان روسیهٔ کنونی می-زیستند و تا اندازهٔ زیادی از نفوذ تمدن مادی و آشوری و بابل دور مانده بودند [۵۵]
پ. چنانچه اشاره شد، سکاها با مادها در پیوند بودهاند. در زمان پادشاهی «پارتاتوا Partatua» طبق منابع آشوری و یا «پرتوتیس Protothyes» به قول هرودوت، کشور سکاییان شامل بزرگترین بخش ایالتی بود که بعدها به نام آترپاتن (آذربایجان کنونی) نامیده شد که مرکز آن در جنوب دریاچه قرار داشت. پادشاه مانای سلطنت آن را میشناخت، و به نظر میرسد که با مادها روابط نیکو داشتهاند. زمانیکه خشثریته، شاه مادی به آشور تاخت، از عقب مورد حملهٔ سکاییان تحت فرماندهی مادیس واقع شده و شکست یافت و در ۶۵۳ پیش از میلاد جان خود را از دست داد. سکاییان از این شکست استفاده کردند و به ماد هجوم بردند و به قول هرودوت ماد مدت بیست و هشت سال زیر سلطهٔ آنها ماند (۶۵۳-۶۲۵ پیش از میلاد) [۵۶] بررسی تاریخ هخامنشیان و ساسانیان نیازمند دانستن تاریخ سکاها است. داریوش نخستین لشگر کشی بزرگ خود را علیه سکاهای اروپا انجام داد (۵۱۲-۵۱۴ پیش از میلاد) او از تراکیه و «بسارابیBessarabie» کنونی وارد مرغزارها شد. اما سکاها با اتخاذ تاکتیکی ویژه، به جای پیکار به عقبنشینی میپرداختند و داریوش را به صحراهای خشک و بیآب و علف میکشاندند. اما داریوش با استفاده از هوش نظامی خود، به موقع از پیشروی دست برداشت و بدین سان، سکاها برای سه سدهٔ دیگر صاحب روسیهٔ جنوبی ماندند. البته این لشکرکشی داریوش، موجب آرامش آسیای مقدم از حملات سکاها شد [۵۷] خسروانوشیروان از سکایان کوچ نشین برای قوام لشگر خود استفاده کرد.[۵۸]
ت. چنانچه اشاره شد، میان دین سکاها و سرمتها اشتراک وجود داشته است. و آن هم ناشی از باورهای نخستین آریایی بوده است چراکه سکاها در هزارههای دوم و اول پیش از میلاد، دارای دینی برخاسته از آیین کهنِ پرستشِ عناصرِ طبیعت همچون آسمان، خورشید و ماه بودند و سرداران و شیوخ هر طایفه، امور دینی و دنیایی آنان را در دست داشتند. [۵۹] دربارهٔ نزدیکی ساختار اجتماعی سکاها و سرمتها و همچنین نزدیکی هنر اورارتویی و سکایی، پیشتر سخن گفتیم.
ث. در میان سکاها افسانهای وجود داشته است که بر اساس روایت هرودوت این گونه بوده است که خیشی زرین و یوغی و پیالهای که همهٔ آنان حاکی از تسلط بر کشاورزان و جنگجویان بود از آسمان فرو افتاد، فرزندان «تارگی تائوس Targitaus» برای برداشتن این اشیا قدم پیش نهادند، ولی هنگامیکه دو فرزند بزرگتر نزدیک میشدند، شعلههایی از زمین بیرون میجست که آنان را عقب براند. هنگامیکه جوانترین فرزند پیش آمد، شعلهها فرو نشست او آن اشیا را بر گرفت و پادشاه طایفهٔ سلطنتی «فالاتاها Phalatae» و فرمانروای مردم «اسکولوت Scolot» شد. این پسر که «کولاکسیس Colaxis» نام داشت بعدها کشور خود را میان سه فرزند خویش تقسیم کرد و سنت جنگویان به سه گروه تا چند قرن باقی ماند. [۶۰] این اسطوره نمیتواند جدا از داستان فریدون باشد در این اسطوره نیز بخش میانی بزرگتر است و با اینکه دو بخش دیگر از حکومت اصلی جدا شدهاند قدرت مرکزی را به رسمیت میشناسند [۶۱] این افسانه صورت دیگری از گونهٔ ایرانی فرهٔ ایزدی است که تنها نصیب پادشاه پرهیزگار میشد. [۶۲]
۵. کاسیها نیز چون دیگران، پیشینهٔ فرهنگی مشترکی با تمدنهای ایرانی «پیش از ماد» و «پسامادی» داشتهاند.
آ. به لحاظ موقعیت جغرافیایی، بررسی تاریخ کاسیها برای بررسی تاریخ مادها، بایسته است. نام همدان پیش از عهد مادها «اکسایا Akessaia» بود که در آشوری «کار – کاسی Kar – kassi» به معنی «شهر کاسیان» است. کاسیها بابل را گشودند و تسلط ایشان طویلترین فتح خارجی است که در بین النهرین شناخته شده و مدت ۵۷۶ سال طول کشیده، و فقط در ۱۱۷۱ پیش از میلاد، سلطهٔ آنان به پایان رسیده است [۶۳] از این روی، برای بررسی تاریخ بابل نیز، نیازمند بررسی تاریخ کاسیها هستیم. کاسیها دست آخر توسط شوتروک ناهونته، پادشاه ایلام برای همیشه به سوی زاگرس رانده شدند. [۶۴] شواهد تاریخی نشان میدهد که کاسیان همزمان با تصرف بابل، بر کشور ایلام هم مسلط شدند و شهر شوش را مدتها به تصرف خود در آوردند [۶۵] از این روی برای بررسی تاریخ ایلام نیز به دانستن تاریخ کاسیها نیازمندیم. از سویی دیگر ایشان در گسترهای میزیستهاند [۶۶] که «گوتیها» و «لولوبیها» و دیگر اقوام «زاگرسنشین» سکونت داشتهاند پس برای بررسی تاریخ این اقوام، تاریخ کاسیها را باید پیشفرض داشتهباشیم.
ب. کاسیها بعد از استقرار در لرستان، سرزمین خویش را «کاشن Kashshen» نامیدند [۶۷] که به دیدِ نگارنده از دو بخش «کاش» به علاوه «شن» تشکیل یافته و بخش نخست نام این قوم و بخش دوم در زبانهای ایرانی به معنی خانه است و روی هم معنی «خانهٔ کاسیها» میدهد.
کاسیها ازنژاد آریایی بودند [۶۸] با اندکی اطمینان میتوان ایشان را از خویشاوندان فرمانروایان متأخر میتانی دانست [۶۹]) برخی کاسیان را با اقوام شمالی چون سکاها، اسلاوها، سارمات-ها [=سرمتها] از یکنژاد دانستهاند. [۷۰] زبان کاسیها غیر سامی بوده، نام خدایان آنها با نام خدایان هند و اروپایی و یا آریایی تشابه داشته است، زبان آنان با زبان اقوام آریایی (هند و اروپایی) همانندی دارد [۷۱]) چنان که در نام برخی از شاهان کاسی مانند» آرتاتمه Artatama»،» شوترنه Shoutarna»، «توشرَته Toushratta»، ریشههای زبان ایرانی میبینیم [۷۲] زبان کاسی زبانی مستقل بوده، البته در نفوذ زبانهای هوری نیز قرار داشته و همچنین واژگان هند و اروپایی و نامهای هند و ایرانی زیادی میان کاسیها و میتانیها مشترک است [۷۳] این زبان ترکیبی از واژههای اصلی ساده و شاید از دور منسوب به زبان ایلامی بوده باشد [۷۴] دربارهٔ زبان کاسیها میتوان گفت که به زبان ایلامی ها، نزدیکی داشته است [۷۵]
پ. یکی ازخدای کاسیان، شوریاش (سوریاش) نام داشت [۷۶]. که به معنای خورشید است و با واژهٔ «سوریای» هندی مرتبط است[۷۷] خدایان کاسی «شوکامانا» و «سومالیا» را میتوان نگهبان خاندان پادشاهی کاسی دانست. نام این دو خدا در کتیبهای منسوب به یکی از شاهان ناشناختهٔ کاسی در بغاز کوی آمده است. در این کتیبه، شاه خود را فرزند شوکامونا میداند. [۷۸] سومالیا را که به معنای خدای قلههای کوهستان است، میتوان با سیمالیا در زبان سانسکریت سنجید. خدای آفتاب کاسیان یعنی ماروتاش را با ماروت هندی یکی دانستهاند و همچنین، بوریاش خدای رعد و باران کاسیان با بوریای هندی یکی است. شیمالیا خدای قلههای کوهستان نیز با هیمالیا سانسکریت و باگاس یا بوگاش کاسی امروزه نیز در فارسی به گونهٔ «بگ» یا «بغ» باقی مانده است.[۷۹]
از طرفی در میان آثار هنری کاسیها، نشانههایی از آیین مهرپرستی و عناصری از دین زرتشت دیده میشود. بنا بر نوشتههای گیرشمن، در میان برنزهای لرستان دو تصویر وجود دارد که او آنها را تصاویر سروش و اشی که در اوستا و دین زرتشت نامشان آمده، میداند[۸۰] دیاکونوف نیز اشاره-هایی در مورد نزدیکی اشیاء لرستان با موضوعات اساطیر کتاب اوستا دارد. [۸۱]
نام خدایان کاسیها اینگونه بوده است: شیپاک Shipad، ساه Sah، هودا Huda، هاربه Harbe، کاششو Kashshu، دور Dur، شوگاب، شوکامونا که آن را خدای آتش زیر زمین دانستهاند، هالا Hala یا گولا Gula، خدایان حاصلخیزی کامول Kamull و میریزیر Mirizi، شیخو یا شیحو، خدای خورشید ساخ Sax یا شوریاش، خدایان جنگ ماراتاش و گیدار Gidar، باگاس، ایزد «سروش» و ایزد بانوی «اشی» که ذکرشان گذشت. [۸۲]
نام ایزدان کاسیها، همان ایزدان هند و ایرانی است، نشان میدهد که حضور آریاییها در سرزمین و فلات ایران از هزارهٔ پنجم ق. م هم به عقبتر میرود. [۸۳]
ت. از بررسی آثار هنری کاسیان میتوان دریافت که ساکنان باستانی لرستان به معابد و پرستشگاه-ها میرفتهاند و در پیشگاه ایزدان و خدایان خویش به نیایش میپرداختند و برای بر آوردن خواسته-ها و نیازهای خویش، هدایایی پیشکش میکردند. یکی از این معابد که توسط دکتر اریخ اشمیت در پانزده کیلومتری شرق شهرستان کوهدشت جایگرفته، کاوش شده است. و از این مکان اشیای فلزی بسیاری بدست آمده که نامدارترین آنها مربوط به سرسنجاقهای نذری است که در واقع میلههایی هستند که سر آنها به صفحهٔ مدور و پهنی ختم میشود و بر روی این صفحهٔ فلزی تصویر زنی نقش شده است. این نقش را دانشمندان ایزدبانوی اشی Ashi نامیدهاند. از سر سنجاقها، زنان آن روزگار جهت بستن سر و آرایش مو استفاده میکردند و همچنین در روز زیارت، در پرستشگاهها آن را پیشکش مینمودند. از آنجا که اشی، ایزدبانوی باروری و بارداری و زایش است، زنان باستانی برای رسیدن به خواستههای خویش از جمله ازدواج و زادن فرزند، سر سنجاقها را پیشکش او میکردند. بر روی صفحهٔ یکی از این میلههای نذری، ایزدبانو را در حالت به دنیا آوردن فرزندی میببینیم و او در همان حال با دو دست شیر خود را نثار میکند. نکتهٔ جالب توجه اینکه هنوز هم در میان مردم ایلات و روستاهای لرستان زنان باردار و مادران به همین شیوه، فرزند خود را به دنیا میآورند، ولی باید گفت که این شیوه با توجه به پیشرفت دانش پزشکی، روز به روز کاربرد خود را از دست میدهد. [۸۴]
ث. از بازبینی آثار برنزی لرستان میتوان به سبک و شیوهٔ پوشش و آرایش کاسیها پی برد. [۸۵] تندیس «دو-سو-تیر-کاری» خنجری دارد که به نوارهای برجستهای آراسته شده و ترکشی نیز در پشت مجسمه آویزان است که به وسیلهٔ نوارهای چرمی به پشت بسته شده و این نوارها روی سینه به هم متصلاند. روی نقوش تخت جمشید سواران «مادی»، شمشیرهای خود را به همین شیوه به گردن آویزان کردهاند. [۸۶]
۶. در این بخش، به لزوم شناخت کیمریها میپردازیم.
آ. تاریخ ایشان مربوط به تاریخ دیگر تمدنهای ایرانِ پیش از ماد میشود. برای نمونه کیمریان، که قومی جنگجو و ساکن در جنوب روسیه بودهاند از اواخر سدهٔ هفتم از قفقاز عبور کرده و وارد آسیای غربی شده بودند و بر ضد اربابان اورارتویی خود سر به شورش برداشتند. [۸۷] همچنین گیرشمن کیمریان را از اقوام ایرانیالاصل میداند که همراه سکاها به آسیای صغیر، سوریه و فلسطین پیشروی کردند. [۸۸] به لحاظ جغرافیایی نیز سکاها و کیمریها به یکدیگر نزدیک بودند مرغزارها و دشتهای شمال دریای سیاه که در تصرف کیمریها بود، سکونتگاه سکاها گردید و آنان جای کیمریها را گرفتند [۸۹] البته برای بررسی تاریخ پسامادی نیز، نیازمند شناخت کیمریها هستیم چرا که سیندیها (sindians) نیز قوم دیگری از کیمریها بودند که شاید بعدها در افسانهٔ آلسکاندر مقدونی با سندیهای هندوستان اشتباه گردیدند. برخی از یادمانهای کیمریها بسیار همانند با هنر نامدار لرستان است [۹۰]
ب. ایدت پرادا از قول گیرشمن میگوید که مفرغهای لرستان منسوب به کیمریهاست [۹۱] معمولاً زبان کیمریها را تراکیایی یا ایرانی میدانند، و یا لااقل، حکام و فرمانروایان ایرانی داشتند نام مشهورترین فرمانروایان آنها مانند «تئوسپا Teuspa»، «توگدامه Tugdamme»، که هرودوت آن را «لوگدامیس Lygdamis» مینامد و فرزندش سانداخشترا Sandakhsatra، ایرانی بود [۹۲] همانندی «تئوسپا» با «توس» یا «تهماسپ» چشمگیر است. [۹۳] زبان کیمریها غالباً با زبان سکاییها یکسان بود. [۹۴]
۷. گوتیها نیز از از اقوام و تمدنهایی بودهاند که پژوهشگران ایرانشناسی کمتر بدانها توجه نشان دادهاند.
آ. برای بررسی تاریخ ماد نیازمند شناخت گوتیها هستیم. ایشان مردمانی بودهاند که در همان هزارهٔ سوم و دوم پیش از میلاد در شرق و شمال غربی منطقهٔ سکونت لولوبیها (در منطقهٔ آذربایجان و کردستان) میزیستهاند. [۹۵] همچنین محل سکونت آنها، در شمال، شمال غربی و شمل شرقی لولوبیها، ذکر شده است. [۹۶] پس برای شناخت هرچه بهتر لولوبیها، شناختِ گوتیها نیز بایسته است. نکتهٔ مهم آنکه در هزارهٔ اول پیش از میلاد، همهٔ اورارتوییان و مردم مانّا و ماد را «گوتی» مینامیدند. [۹۷] شناختِ گوتیها برای شناخت تاریخ میانرودان [که با تاریخ ایران همبسته است] نیز ضروری است. گوتیها در مجموع، با ۲۰ یا ۲۱ پادشاه، ۱۲۵ سال بر بین-النهرین فرمان راندند [۹۸] نکتهٔ مهم، اتحاد گوتیها با لولوبیها برای شکست بابل است. [۹۹]
ب. به لحاظِ زبانشناختی، مدارک کم و بیش موثقی دربارهٔ زبان این اقوام در دست است که نشان میدهد که زبان آنها منحصراً به عیلامی مربوط بوده [۱۰۰] و خویشاوند آن؛ اما متمایز از آن بوده است. زبان گوتیان تا اندازهای به زبان هوریاییان نزدیکی داشته است، به ویژه ساختار آوایی اسامی شناخته شدهٔ گوتی مؤید این نکته است. [۱۰۱]
۸. بالاتر از قومی به نام لولوبیها نام بردیم، در اینجا بحث را بیشتر باز میکنیم.
آ. لولوبیها در هزارهٔ سوم پیش از میلاد، دارای حکومتی بودند که از کوههای بخش علیای رود دیاله تا دریاچهٔ ارومیه ادامه داشته است. [۱۰۲] آنها در نواحی جنوب دریاچهٔ ارومیه مستقر بودند [۱۰۳] و از این روی، برای بررسی زمینههای تشکیل دولت ماد، نیازمند دانستن پیشینهٔ لولوبیها هستیم. ضمناً تاریخ میانرودان با نام لولوبیها گره خورده است. لولوبیها که در هزارهٔ سوم پیش از میلاد تحت فشار دولتهای میان رودانی قرار داشتند [۱۰۴] و نام سرزمینشان در رسالهای جغرافیایی که دبیران بعد از ساراگن دربارهٔ گسترهٔ امپراتوری او نوشتهاند، به چشم میخورد. [۱۰۵] در زمان نرمسین، پادشاه بابلی که پادشاهان «شیموروم Shimurrum» و «نمر Namar» را شکست داده بود، با بابل، همسایه شدند. میان لولوبیان و نرمسین در درهٔ تنگی به نام «کوه سیاه» که امروزه «گذرگاه کفار Pagan،، s pass» خوانده میشود و در جنوب شهر زور قرار دارد، جنگ رخ داد و لولبیان شکست سختی خوردند. [۱۰۶] از آنجا که قدرت نارام سین و پسرش «شارکالی شاری Sharkalisharri» به ضعف گرایید و پوزور – اینشوشیناک Puzur – Inshushinak ایلامی کوشید تا «سلطنت چهار کشور جهان» را تشکیل دهد، لشکریان ایلامی یک سلسله عملیات جنگی انجام دادند که بیشتر در خاک هوریانیها و لولوبیان بود [۱۰۷]
ب. لولوبیها به زبانی که با عیلامی خویشاوند اما از آن متمایز بوده، صحبت میکردند [۱۰۸] در دو اثر نارام سین و نقش برجستهٔ «آنوبانینی» تا اندازهای سیما و لباس مردم ماد به چشم می-خورد. در لوح نارام سین، لولوبیان لباسی سبک و یا دامن بر تن دارند و پوست ابلقی بر شانه افکندهاند و این خود، در هزارهٔ اول پیش از میلاد، لباس مردم مانّا، و و ماد غربی و کاسپیها (به قول هرودوت) بود. [۱۰۹]
۹. تمدن درخشان دیگر، تمدن میتانی است.
آ. حکمرانان میتانی، با خویشاوندان نزدیک خود، زنجیری در طول خط «هلال حاصیل خیز» ی که از زاگرس به آسیای صغیر میرفت و از شمال سوریه میگذشت، تشکیل دادند. [۱۱۰] دولت ایشان در شمال شرقی میانرودان و در سرزمینی که از کرکوک تا کوههای زاگرس، از آشور تا مدیترانه (سوریه) را در برمیگرفت. [۱۱۱] افزون بر خاستگاه و قلمرو، تاریخ میتانیها نشان دهندهٔ اهمیت بررسی تمدن آنهاست. میتانیها با هوریان ممزوج شده و پادشاهی میتانیرا تشکیل دادند، و سلطنت خود را نه تنها در بینالنهرین شمالی توسعه دادند، بلکه آشور را محدود کردند و با الحاق درههای زاگرس شمالی – که مسکن قوم گوتی بود – به قلمرو خود، قدرت خویش خویش را تثبیت نمودند. بهترین دوران این پادشاهی در حدود سال ۱۴۵۰ پیش از میلاد بود: مصر متحد او گردید، و مقتدرترین فراعنه با دختران پادشاهان میتانیازدواج کردند. اما اغتشاشات و رقابتهای اعضای خاندان سلطنتی باعث تضعیف کشور گردید، چنانکه دیگر نتوانست در برابر قدرت متزاید دولت ختی (هتی) استقلال خود را حفظ کند [۱۱۲] «اونگناد Ungnad»، اقوام ماندا و ماد را با میتانیها مربوط میداند.[۱۱۳]
ب. انکار وجود عناصر هند و اروپایی در هزارهٔ دوم پیش از میلاد در آسیای مقدم، به ویژه در میان ساکنان میتانی، کاری سادهلوحانه است [۱۱۴] در آثار یافت شده در الامرنا، بغازکوی، نوزی، آلالاخ چهارم نامها و واژگان آریایی تا آغاز سدهٔ پانزدهم به دست آمدهاند. در یافتههای باستانشناسی، اشیا با ریشهٔ آریایی و عوامل زبان ودایی (هندی) دیده میشوند. هورزنی، آثار زبانهای بسیار نزدیک به زبان سوباری (Subari) یا قبایل آریایی میتانیزمانهای قدیم را با خط هیروگلیف موهنجودارو (دره رود سند) در یک مهر یافت. [۱۱۵] در رسالهای دربارهٔ تربیت اسب از «کی کولی Kikulli» از میتانی، بعضی اصطلاحات فنی دیده میشود که پس از تجزیه و تحلیل، پارهای عناصر وابسته به سانسکریت در آن مشاهده شده است. به این زبان، متنی وجود ندارد ولی وجود چندین کلمات پراکنده، گواه بر آن میباشد که به زبان مزبور در روزگار هیتیها تکلم میشده است. [۱۱۶] در معاهدهای که بین پادشاه ختیان (هیتیان) و حاکمی از مردم میتانیمنعقد شده، نام میتره Mithra (مهر)، وارونه Varuna، ایندره Indra، و نستیه Nasstia یاد شده، که همه خدایانی هستند که در میان خویشاوندان نزدیک میتانیشناخته شده بودهاند [۱۱۷]
۱۰. تمدنِ هوریها نیز از دیگر تمدنهایی است که کمتر بدان توجه شدهاست.
آ. مردم هوریانی از زادگاههای خود در منطقهٔ کوهستانی جنوب دریای خزر، بتدریج به سوی جنوب و غرب از حدود ۲۳۰۰ ق. م. به بعد، به حرکت در آمدند و در هزارهٔ دوم ق. م به صورت گروه-های متشکلی، چندین دولت نیرومند در مجاورت آبهای شمالی فرات و رودخانه «خابور» تشکیل دادند. [۱۱۸] هوریاییان که در آغاز هزارهٔ دوم پیش از میلاد به سوریه نفوذ کرده بودند، ظاهراً نوعی پیوند با هکسوسها، که در پایان سدهٔ هجدهم پیش از میلاد به مصر تاخته بودند، داشتند [۱۱۹] ایشان در کشور هیتیان نیز از نفوذ بالایی برخوردار بودند. [۱۲۰] و در زمان هانتی لیس اول (پادشاه هیتیها) به دو شهر «نریک Nerik» و «تیلیورا Tiliura» حمله بردند و آن را با خاک یکسان کردند. [۱۲۱ [هوریان پیوند فرهنگی قوی نیز با اورارتوییان داشتند [۱۲۲]
ب. ادیان هوریان و هیتیان بر روی هم اثر متقابلی داشتند. در زمینهٔ افکار هنری هوریان، شکل خدایان هیتیان و همچنین تأثیرات فرهنگ و ادیان شمال سوریه دیده میشود. در فرهنگ و ادیان هوری، خورشید یک ایزد بانو است همچنانکه امروزه نیز در ایران، خورشید را زن میدانند. [۱۲۳] رسوم و آیینهای هوریان نیز به کشور هیتیان نفوذ کرده بود [۱۲۴] به لحاظ زبانشناسی نیز زبان هوریانی با «اورارتویی» خویشاوندی نزدیک داشت. [۱۲۵]
۱۱. و اما دست آخر میرسیم به تمدن هیتیها که پیشتر به نام آنها اشاره شد.
آ. دولتهای هیتیایی شاید تا اندازهای احساس پیوستگی نژادی یا فرهنگی با «اورارتو» می-کردند [۱۲۶] در نزدیکی شهر باستانی کادِش که امروزه به آن «تلنبی Tell Nebi» گفته میشود، در سال ۱۸۲۶ پیش از میلاد جنگ سختی بین هیتیها و مصریان اتفاق افتاد [۱۲۷]. هیتیان تا بابل هم به تاخت و تاز پرداختند و آن شهر را تصرف و غارت کردند. هیتیها پس از ضعف موقت، در نیمهٔ دوم هزارهٔ دوم پیش از میلاد، مجدداً قدرت بسیار به دست آورند و در نتیجه عدهای از دول همجوار را از بین بردند، از جملهٔ آنها پادشاهی هوریان [و میتانیها] است [۱۲۸] فریژیان، ارمنیان، تراکیان، میسیان واقوام بالکان به شاهنشاهی ختی در آمدند و آن را تخریب کردند. [۱۲۹]
ب. دربارهٔ نزدیکی و پیوند دین هیتیها و هوریها پیشتر صحبت شد. هیتیان نیز مانند دیگر اقوام آریایی، گاو را گرامی میشمردند. و همچنین خدایان آنها، مظاهر نیروهای طبیعتاند و سلطنت موهبتی است که این خدا (خدایان) به افراد میعنی اعطا میکند [۱۳۰] که به دید نگارنده قابل مقایسه است با فره ایزدی در اوستا.
پ. خصوصیت هند و اروپایی زبان هیتی قطعی است [۱۳۱] زبان ایشان با زبانهای پیرامون دریای مازندران خویشاوند است. وجود اعداد آریایی در متون آخایی، حضور اقوام آریایی را در میانرودان، در هزارهٔ دوم و در زمانهای قدیم در آسیای صغیر، ثابت میکند. معروفترین و مهمترین نوشته به زبان آخایی، که در آن اعداد و مفاهیم و واژگان آریایی دیده شدهاند، متنی دربارهٔ تربیت اسب است. همچنین شباهت واژگان آخایی از دیدگاه ریشهٔ واژگان هیروگلیف با واژگان هندی، برای نمونه شباهت واژهٔ آخایی «پاده Pade» با واژهٔ هندی «pad، Pes، Pedis» به معنی پا، نکتهٔ قابل توجهی است. این واژه شبیه واژهٔ «پا» در فارسی امروزی نیز هست. [۱۳۲] امروزه در اینباره هیچ نوع ابهام و تردیدی باقی نیست که زبان هیتی از زبانهای آریایی است که از قدیمیترین ایام، از سایر زبانهای این خانواده جدا شده است. [۱۳۳] نامهای شاهان هیتیها ایرانی هستند، نام-های «آرتاتاما Artatama» و «توشراتا Tushrata» و «میتواسا Mitwasa» دست کم، بخشی ایرانی هستند [۱۳۴] به باور نگارنده، نام نخست که از دو جز «آرتا» و «تاما» ساخته شده به معنی «تخمهٔ آرتا» یا «تخمهٔ آشا» است.
هیتیها برای نوشتن اسناد تاریخی و الواح گلی خود از خط میخی استفاده کردهاند. [۱۳۵] در زمینهٔ هنر نیز پیوندهایی میان هنر هیتیایی با هنر هوریایی و ایلامی دیده میشود [۱۳۶]
با مرور آنچه آورده شد متوجه میشویم که تمدن ایران، اینگونه نبوده است که به ناگاه از دورهای [ماد و هخامنشی] به ناگاه سر در بیاورد و بر تارک دنیا بتابد. بلکه پیشینهای به بلندای آنچه گفته شد، دارد. این تمدن، پیوسته بوده است و دورههای گوناگون تاریخی آن هر یک، در جهت تکامل دورههای پیشین گام برداشته است. مهمترین نکته در بررسی تمدنهای دورهٔ پیشمادی، پیوند تنگاتنگ این تمدنها با یکدیگر در زمینههای گوناگونی تاریخ، زبان و ادبیات، هنر، ادیان و آیینها، بوم-شناسی و فرهنگشناسی میباشد که در این نوشتار، تلاش اصلی نگارنده در نشاندادن همین پیوند این تمدنها و پیوستگی آنها با تمدنها پس از تشکیل دولت ماد، صرف شد.
آنچه در این یازده بخش گفته شد، برای آشنایی کلی خواننده با تمدنها و اقوام پیش از مادای که کمتر به آنها توجه شده است، بود. البته پرواضح است که تمدنهای درخشان دیگری نیز در دوران پیش از تشکیل ماد در فلات ایران و پیرامون آن، وجود داشتهاند اما برای پرهیز از به درازا کشیده-شدن سخن ناچار به کوتاه کردن سخن گشتیم. باشد که همهی این یازده تمدن را در فرصت مناسب شکافته و جزییات آنها را وارسی کنیم. ضمناً به دیگر تمدنها که در اینجا به آنها پرداخته نشد از جمله تمدن درخشان سومر، بپردازیم. بخش دیگری از تمدنها مانند تمدن جیرفت و تمدن سیلک، فعلاً فقط در حوزهٔ باستانشناسی ماندهاند که شایان توجه است تا دادههای بیشتری از ایشان منتشر شود تا برگههای ناخوانده از تاریخ ایران خوانده شود و فروغِ روشنایی بر تاریکی این بخش پر اهمیتِ تاریخ ایران تابانده شود.
نویسنده :یزدان صفایی
منبع لنجان نت