04-25-2011، 02:01 PM
استیون ویلیام هاوکینگ (به انگلیسی: Stephen William Hawking) (زاده ۸ ژانویه ۱۹۴۲) یک فیزیکدان نظری و کیهانشناس بریتانیایی است که کارهای علمی اش سابقه ای بیش از چهل سال دارد. کتابها و همایش هایش او را به یک چهره ی محبوب تبدیل کرده است. در حال حاضر، او عضو جامعه ی سلطنتی هنر، یک عضو ثابت جامعه ی اسقفان دانشمند، و در سال ۲۰۰۹ میلادی دریافت کننده ی مدال آزادی از طرف ریاست جمهوری امریکا است.
هاوکینگ برای سی سال پرفسور لوکازیون ریاضیات در دانشگاه کمبریج بود، از سال ۱۹۷۹ میلادی تا یکم اکتبر ۲۰۰۹. او به خاطر کاریهای که در زمینه ی کیهانشناسی و جاذبه کوانتوم انجام داده است، به ویژه در زمینه ی سیاه چاله شناخته شده است. او همچنین موفقیتی در کار کردن بر روی موضوعات مشهور به ویژه با بیان کردن نظریههای خودش کسب کرد، علاوه بر همه ی اینها کتاب او تاریخ کوتاه زمان که با رکوردی ۲۳۷ هفته ای به عنوان پرفروشترین کتاب در بریتانیا باقی ماند باعث شهرتش شد.
هاوکینگ مبتلا به یک دیستروفی عصبی شدید است، وضعیتی که پس از سالها گسترش در بدنش او را به صورت یک فلج کامل درآورده است.
زمینههای پژوهشی
زمینهٔ پژوهشی اصلی وی کیهانشناسی و گرانش کوانتومی است. از مهمترین دستاوردهای وی مقالهای است که به رابطهٔ سیاهچالهها و قانونهای ترمودینامیک میپردازد. او نشان میدهد که سیاهچالهها بعد از مدتی به وسیلهٔ زوجهای ذرات مجازی که در افق رویداد (event horizon) آن تشکیل میشود، نابود میشوند که همین زوج ذرات پیشبینی یکند که سیاه چالهها باید امواجی از خود تابش کنند، که امروزه این امواج به نام تابش هاوکینگ ( و گاهی تابش بِکستِین-هاوکینگ ) خوانده می شوند.
مقاله ی مشترک استیون هاوکینگ و پنروز که در سال 1970 منتشر شد و ثابت میکرد که اگر نسبیت عام درست باشد و جهان دارای آن مقدار ماده که مشاهده میکنیم باشد، باید تکینگی انفجار بزرگ در گذشته رخ داده باشد
او با کیپ ثورن درباره اینکه ماکیان ایکس یک سیاهچاله نیست یک شرطبندی علمی داشتهاست
وی میگوید: تفاوت میان گذشته و آینده از کجا ناشی میشود؟ قوانین علم میان گذشته و آینده تمایزی قایل نمیشود، بااین حال در زندگی عادی تفاوتی عظیم میان گذشته و آینده وجود دارد. ممکن است ببینید یک فنجان از روی میز به زمین بیفتد و تکه تکه شود اما هرگز شاهد آن نخواهید بود که فنجان تکههای خود را جمع کند و به بالا بپرد و بر روی میز برگردد. افزایش بینظمی یا به اصطلاح آن آنتروپی چیزی است که گذشته را از آینده متمایز میکند و به زمان جهت میدهد. هاوکینگ زمانی عقیده داشت که گسترش جهان هستی متوقف و جهان دوباره جمع میشود. او بعدها گفت که اشتباه میکرده است
استیون هاوکینگ در ژانویه ۱۹۶۳ و در آغاز بیست و یک سالگی، به دنبال احساس ناراحتی در عضلههای دست و پا به بیمارستان مراجعه کرد. آزمایشهایی که روی او انجام گرفت علائم بیماری بسیار نادر و درمان ناپذیری را نشان داد. این بیماری که به نام اسکلروز جانبی آمیوتروفیک یا ALS شناخته میشود بخشی از نخاع و مغز و سیستم عصبی را مورد حمله قرار میدهد و به تدریج اعصاب حرکتی بدن را از بین میبرد و با تضعیف ماهیچهها فلج عمومی ایجاد میکند بطوریکه بمرور توانایی هرگونه حرکتی از شخص سلب میشود. معمولاً مبتلایان به این بیماری بی درمان مدت زیادی زنده نمیمانند و این مدت برای استیون بین دو تا سه سال پیش بینی شده بود. پس از این اتفاق، استیون هاوکینگ دچار ناراحتی و افسردگی شد و همهٔ آرزوهای خود، مانند تحصیل در دورهٔ دکترا را از دست رفته میدید.
به اتاقی که در دانشگاه داشت پناه برد و در تنهایی ساعتها متفکر و بی حرکت ماند. خودش بعدها تعریف کردهاست که آن شب دچار کابوسی شد و در خواب دید که محکوم به اعدام شدهاست و او را برای اجرای حکم میبرند و در آن موقعیت حس کرد که هر لحظه زندگی چقدر برایش ارزشمند است. بعد از بیداری به یاد آورد که در بیمارستان با یک جوان مبتلا به بیماری سرطان خون هم اتاق بوده و او از فرط درد چه فریادهایی میکشید. پس خود را قانع کرد که اگر به بیماری درمان ناپذیری مبتلااست لااقل درد نمیکشد. بعلاوه طبع لجوج و نقادش که هیچ چیز را به آسانی نمیپذیرفت هشدار داد که از کجا معلوم که پیش بینی پزشکان درست از کار در بیاید و چه بسا که از نوع اشتباهات کتابهای درسی باشد.
اما آنچه به او قوت قلب و اعتماد به نفس بیشتری برای مبارزه با ناامیدی و بدبینی داد آشنایی اش در همان ایام با دختری به نام (جین وایلد) بود که بعدها همسرش شد.
جین دانشجوی دانشگاه لندن بود اما تحت تأثیر هوش فوق العاده و شخصیت استثنایی استیون چنان مجذوب او شده بود که هر هفته به سراغش میآمد و ساعتی را به گفتگوی با او میگذرانید.آنها پس از چندی رسما نامزد شدند و استیون تحصیلات دانشگاهی اش را از سر گرفت زیرا برای ازدواج با جین میبایست هرچه زودتر دکترای خود را بگیرد و کار مناسبی پیدا کند.
و او طی دو سال با اشتیاق و پشتکار این برنامه را عملی کرد در حالیکه رشد بیماری لعنتی را در عضلاتش شاهد بود و ابتدا به کمک یک عصا و سپس دو عصا راه میرفت. ازدواجش با جین در سال ۱۹۶۵ صورت گرفت و او چنان غرق امید و شادی بود که به پیش بینی دو سال پیش پزشکان در مورد مرگ قریب الوقوعش نمیاندیشید. جین تا سال ۱۹۹۱ ازاستیون نگهداری کرد. در آن سال به دلیل مشکلات ناشی از شهرت استیون و بد تر شدن بیماری او، این دو از یکدیگر جدا شدند. سپس استیون که از این ازدواج سه فرزند داشت، با یکی از پرستارانش، الن میسون، ازدواج کرد. همسر اول الن، دیوید میسون، سازنده نخستین دستگاه گویا برای استیون بود.
پروفسور استیون هاوکینگ اکنون ۶۹ سال داردو ظاهراً بیش از یک ربع قرن به طرز معجزه آسایی زندگی کردهاست. البته اگر بتوان وضع کاملا استثنایی او را در حال حاضر زندگی نامید!
استیون هاوکینگ بیوزنی را در پرواز در گرانش صفر تجربه میکند.پیش بینی پزشکان در مورد بیماری فلج پیش رونده او نادرست نبود و این بیماری اکنون به همه بدنش چنگ انداختهاست. از اواخر دهه ۶۰ برای نقل مکان از صندلی چرخدار استفاده میکند و قدرت تحرک از همه اجزای بدنش بجز دو انگشت دست چپش سلب شدهاست. با این دو انگشت او میتواند دکمههای رایانه بسیار پیشرفتهای را فشار دهد که اختصاصأ برای او ساختهاند و بجایش حرف میزند و رابطه اش را با دنیای خارج برقرار میکند زیرااستیون از سال ۱۹۸۵ قدرت گویایی خود را هم ازدست دادهاست.
در آن سال او پس از بازگشت از سفری به گرد جهان برای مدتی در ژنو بسر میبرد که مرکز پژوهشهای هستهای اروپاست و دانشمندان این مرکز جلسات مشاورهای با او داشتند. یک شب که استیون هاوکینگ تا دیر وقت مشغول کار بود ناگهان راه نفس کشیدنش گرفت و صورتش کبود شد بیدرنگ او را به بیمارستان رساندند و تحت معالجات اضطراری قرار دادند. معمولاً مبتلایان به بیماری ALS در مقابل سینه پهلو حساسیت شدیدی دارند و در صورت ابتلای به آن میمیرند که این خطر برای استیون هاوکینگ هم پیش آمده بود و گرفتن راه تنفس او ناشی از سینه پهلو بود. پس از چند روز بستری بودن در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان سرانجام با اجازه همسرش تصمیم گرفته شد که با عمل جراحی مخصوص مجرای تنفس او را باز کنند اما در نتیجه این عمل صدای خود را برای همیشه از دست میداد.
عمل جراحی با موفقیت صورت گرفت و بار دیگر استیون از خطر مرگ جست. هر چند قدرت گویایی خود را از دست داد، با جایگزینی رایانه مخصوص سخنگو ارتباط او با اطرافیانش حتی بهتر از سابق شد زیرا قبلا بعلت ضعف عضلات صوتی با دشواری و نارسایی زیاد صحبت میکرد. برنامه ریزی این دستگاه شامل سه هزار کلمهاست و هر بار که استیون بخواهد سخنی بگوید میبایست با انتخاب کلمات و فشردن دکمههای رایانه به کمک دو انگشتش که هنوز کار میکنند جمله مورد نظرش را بسازد و صدای مصنوعی به جای او حرف میزند. البته اینگونه سخنگویی ماشینی طولانی تر است اما خود استیون که هرگز خوشبینی اش را از دست نمیدهد عقیده دارد که به او وقت بیشتری میدهد برای اندیشیدن آنچه میخواهد بگوید و سبب میشود که هرگز نسنجیده حرف نزند.