12-26-2012، 01:12 AM
(آخرین تغییر در ارسال: 12-26-2012، 09:41 AM توسط Amin_Mansouri.)
ادامه ...
جزء نهم قرآن كریم / سوره الأعراف آیه 187
إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ وَمَا تَخْرُجُ مِن ثَمَرَاتٍ مِّنْ أَكْمَامِهَا وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَى وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ أَیْنَ شُرَكَائِی قَالُوا آذَنَّاكَ مَا مِنَّا مِن شَهِیدٍ
دانستن هنگام رستاخیز فقط منحصر به اوست و میوهها از غلافهایشان بیرون نمىآیند و هیچ مادینهاى بار نمىگیرد و بار نمىگذارد مگر آنكه او به آن علم دارد و روزى كه [خدا] آنان را ندا مىدهد شریكان من كجایند مىگویند با بانگ رسا به تو مىگوییم كه هیچ گواهى از میان ما نیست
جزء بیست و پنجم قرآن كریم/ سوره فصلت ایه 47
و همینجور که میبینید قران کریم به پایان دنیا اشاره کرده که هیچ کس از زمان ان خبر ندارد ,ولی الان بحث ما بر روی تغییر و تحولا هست یا اتفاقی مثل حضرت نوح و یا قوم لوت که برای مردم افتاد.
یک نگاه به گذشته میکنیم :
داستان طوفان و چگونگی روی دادن آن در متون دینی زردشتی و داستانهای اساطیر باستانی ایران نیز آمدهاست. داستان طوفان در کتاب وندیداد اوستا چنین آمدهاست که میان اهورامزدا و اهریمن جنگی درگرفت. اهورامزدا برای نابود ساختن اهریمن خواست در زمین طوفان سختی بفرستد، ولی میخواست انسانرا رهایی دهد و نگذارد که انسانها از بین بروند.
از این رو، اهورامزدا به جمشید آگاهی داده و به وی دستور میدهد: " ای جمشید، در این جهان خاکی، سرمای سختی خواهد شد، سرمای سختی که از آن نابود گردند، در آن برف بسیاری خواهد بارید، از فراز کوهها تا رود اردوی. ای جمشید، از سه جای جانوران خواهند گریخت. نخست از آنچه ترسناکترین جایها هستند، دوم آنچه در فراز کوهها هستند، سوم آنچه در دریاهای ژرف در خانههای استوار هستند. پیش از سرما، این سرزمین سرسبز است؛ آن را برف بجنباند و سپس ای جمشید برف آب شده و این جهان خاکی را ویران کند. همان جهانی که مردمان آن جای پای گوسفندان را میبینند؛ چنین جهان از طوفان آب ویران گردد. پس ای جمشید، غاری بساز که درازا و پهنای آن چون یک میدان اسب باشد. تخمه جانوران بیشه و ستور و مردم و مرغان و آتش سرخ را در آنجا ببر...در آنجا بهاندازه مسافت هزار قدم انبار کن؛ آنجا بازاری بساز که در آن سبزیها باشند و خوراکی که فاسد نشود. در آنجا خانهها بسازد، با اطاقها و ستونها و دیوارها و حصارها. آنجا تخمه تمام بزرگترین و بهترین و نیکوترین مردان و زنان زمین را ببر و تخمه بزرگترین و زیباترین جانوران را، آنجا تخمه بلندترین و خوشبوترین گیاهان و درختها را ببر، و تخمه خوشبوترین و نیکوترین خوراک را، تا وقتی که مردم در غار هستند، جفتجفت و دو به دو باشند تا نسل ایشان بماند."
خداوند جمشید را از وارد کردن این افراد بازمیدارد: کوژسینه، کوژپشت، ستمگر، درویش، فریبدهنده، بخیل، بددین، و کسی که دندانهایش بدترکیب است.
جمشید فرمان اهورامزدا را پیروی کرده و چنین غاری را ساخت. وندیداد، یک روز آن غار را یک سال دانستهاست.
جرا جمشید یک افسانه برای ما معنی میشه؟
جمشید یک افسانه نبود.
چطور مطلب بالا رو باور کنیم؟
بله غاری که جمشید در ان بود کشف شده است.,و در اخر مطالبم فیلمش رو پیوست میکنم.
داستان طوفان و چگونگی روی دادن آن در متون دینی زردشتی و داستانهای اساطیر باستانی ایران نیز آمدهاست. داستان طوفان در کتاب وندیداد اوستا چنین آمدهاست که میان اهورامزدا و اهریمن جنگی درگرفت. اهورامزدا برای نابود ساختن اهریمن خواست در زمین طوفان سختی بفرستد، ولی میخواست انسانرا رهایی دهد و نگذارد که انسانها از بین بروند.
از این رو، اهورامزدا به جمشید آگاهی داده و به وی دستور میدهد: " ای جمشید، در این جهان خاکی، سرمای سختی خواهد شد، سرمای سختی که از آن نابود گردند، در آن برف بسیاری خواهد بارید، از فراز کوهها تا رود اردوی. ای جمشید، از سه جای جانوران خواهند گریخت. نخست از آنچه ترسناکترین جایها هستند، دوم آنچه در فراز کوهها هستند، سوم آنچه در دریاهای ژرف در خانههای استوار هستند. پیش از سرما، این سرزمین سرسبز است؛ آن را برف بجنباند و سپس ای جمشید برف آب شده و این جهان خاکی را ویران کند. همان جهانی که مردمان آن جای پای گوسفندان را میبینند؛ چنین جهان از طوفان آب ویران گردد. پس ای جمشید، غاری بساز که درازا و پهنای آن چون یک میدان اسب باشد. تخمه جانوران بیشه و ستور و مردم و مرغان و آتش سرخ را در آنجا ببر...در آنجا بهاندازه مسافت هزار قدم انبار کن؛ آنجا بازاری بساز که در آن سبزیها باشند و خوراکی که فاسد نشود. در آنجا خانهها بسازد، با اطاقها و ستونها و دیوارها و حصارها. آنجا تخمه تمام بزرگترین و بهترین و نیکوترین مردان و زنان زمین را ببر و تخمه بزرگترین و زیباترین جانوران را، آنجا تخمه بلندترین و خوشبوترین گیاهان و درختها را ببر، و تخمه خوشبوترین و نیکوترین خوراک را، تا وقتی که مردم در غار هستند، جفتجفت و دو به دو باشند تا نسل ایشان بماند."
خداوند جمشید را از وارد کردن این افراد بازمیدارد: کوژسینه، کوژپشت، ستمگر، درویش، فریبدهنده، بخیل، بددین، و کسی که دندانهایش بدترکیب است.
جمشید فرمان اهورامزدا را پیروی کرده و چنین غاری را ساخت. وندیداد، یک روز آن غار را یک سال دانستهاست.
پیدا شدن غار جمشید در ترکیه :
مخفی گاه بزرگ زیرزمینی کشف شده در سال ۱۹۶۳ در منطقهای به نام درینکویو در مرکز کشور ترکیه امروزی، حاکی از زندگی مخفیانه نسلی از انسانها در اعماق زمین در هزاران سال پیش میباشد که گویا به خاطر ترس و وحشتی که از یک نیروی نابود کننده غیر زمینی داشته اند، و به دستور شخصی که احتمالش میرود که از پیروان اهورا مزدا باشد، (رهروانش همان زرتشتیان) باستان آن را ساخته باشند.
عمق این مخفی گاه زیر زمینی تا ۱۳ طبقه یا ۲۸۰ فوت اندازه گیری شده است که گنجایش حضور ۲۰ هزار زن و مرد، کودک، استبلهای مخصوص نگهداری حیوانات، انبار، مکانهای مذهبی و شراب خانه را دارا میباشد و از لحاظ پیچیدگی ساخت مهندسی، در حد اهرم ثلاثه مصر میباشد.
وجود حفرههای ورود هوا از سطح زمین تا عمیقترین نقطه این مخفی گاه، زندگی انسانها و دام مورد نیاز آنها را امکان پذیر کرده بوده است.
بر اساس اسناد و یافتههای تاریخی، گفته شده است که این شهر زیر زمینی ساخته شده توسط ایرانیان باستان باشد که از رهروان اهورا مزدا بوده اند. درینکویو به زبان ترکیه امروزی به معنای چاه عمیق میباشد.
طبق پژوهش دانشمندان در نسک (کتاب) به جا مانده از آریاییان که وندیداد (قانون ضد دیو) نام دارد و به اشتباه بخشی از اوستا به شمار میآید اشاره به موجوداتی ماورایی مانند دیو و . . . دارد.
با توجه به موارد کشف شده در درینکویو ممکن است که در زمانهای دور موجودات غیر زمینی به انسانها و موجودات زمینی یورش می آورده اند.
این دیدگاه در مورد مایایی ها هم وجود دارد و برخی معتقد هستند مایاها قومی باهوش در دوران باستان بودند که نبوغ خاصی در ریاضیات و نجوم داشتند و آن قوم به یک باره و بدون هیچ موردی از بین میرود و تمدن آنها خاموش میشود برخی اعتقاد دارند که به وسیلهی خدایان آنها که ممکن است نیروهایی ماورایی و فضایی باشد از زمین کوچ کرده اند چون در بیساری از آثار به جا مانده مانند نقاشی های آنها تصاویری وجود دارد که آنها را بیگانگان، و به موجودات فضایی ها شباهت می دهد.
میخواهیم در ادامه از دیدگاه بابلی ها به طوفان نوح یک نگاه کنیم :
آتلانتیس ، طوفان نوح و آنوناکی ها :
در شهر نیپور نزدیک بغداد طی حفاری های باستان شناسی به یک کتابخانه سومری که از هزاران لوح تشکیل شده پیدا شده است. در لوح های به دست آمده اتفاقات طوفان را با جزئیاتش توضیح می داد. این متن ها داستان مشهور گیلگمش را قدیمی تر کرد.دستان گیلگمش برای شاه مشهور اوروک (گیلگمش) که در نزدیکی بین النهرین گفته شده است . تا آن روز زمان طولانی بین پیامبر نوح و ابراهیم فقط در تقویم تورات توضیح داده شده بود.
تقویم بابل به این گونه توضیح داده :
“…چنین شد که ، انسانهای روی خاک شروع به زیاد شدن کردند و زمانی که دخترانشان متولد شدند ، پسران خدا دیدند دختران انسان زیباست و از میان آنهایی که انتخاب کرده بودند برای خودشان همسرهایی گرفتند…””… و خداوند دید که بدیهای انسان بسیار است و هر روز در دلش افکار و تخیلات بد است . و خداوند ، از خلق انسان روی زمین پشیمان شد و در دلش ناراحتی احساس کرد. و خداوند گفت : انسانها ، حیوانات ، خزندگان و پرندگان را از روی خاک پاک خواهم کرد. چون از آفریدن آنها پشیمان شدم . فقط نوح در چشم خدا عنایت پیدا کرد…” و در چشم خدا روی زمین خراب شده و روی زمین با ظلم پر شده بود و خدا روی زمین را دید که خرا ب است ؛ چون روی زمین تمام انسانها راهشان را خراب کرده بودند . و خدا به نوح گفت : انسانیت دیگر به آخر رسیده ، چون آنها باعث شدند روی زمین ظلم پر شود و من آنها را همراه با زمین از بین خواهم برد … برای خودت یک کشتی از چوب gofer بساز، درون کشتی اتاق هایی می سازی و از درون به بیرون ziftleyeceksin و آن را اینگونه می سازی که طولش ۳۰۰ آرشین ، عرض ان ۵۰ آرشین و بلندی آن ۳۰ آرشین باشد. و من،برای نابودی انسانیت در زیر آسمانها هر زندگی انسانی باشد رویش آبهای طوفانی می آورم هر چیزی روی زمین نابود خواهد شد … و تو و پسرانت و همسرت و همسران پسرانت سوار کشتی خواهید شد . و برای اینکه با تو سالم بمانند از هر موجود زنده ای یک جفت سوار کشتی خواهی کرد.
صاحب این یافته ها George Smith توضیح این یافته ها را در کتاب “Chaldean Account of Deluge- Kaldelilerin Tufan Hikayesi”” منتشر کرده است . فقط در این کتاب لوح طوفان کم هست . Smith در پژوهشهای بعدی لوح های ناقص را پیدا کرد . هنگامی که کتاب “طوفان ” را منتشر کرد در آن ذکر کرده بود که این را از یک نوشته قدیمی که در شهر قدیمی اوروک حاضر شده بود کپی کرده است. در این لوح ها در مورد طوفان اطلاعات کاملی داده شده است. Utnapiştim نام یک خدا است که در کتابهای مقدس از آن به عنوان نوح پیامبر یاد شده است. طبق گفته لوح ها خداوند وی را از آمدن طوفان خبردار کرده و امر برای ساختن کشتی می کند. و در آخر سفر روی یک کوه نشسته است. این کوه در کتب مقدس کوه آرارات گفته شده است.
در گیلگمش نیز مثل پایین گفته شده است:
به استادان ساختن کشتی شرابهایی که از رودخانه ها آمده بود را پذیرایی کردم. جشنی مانند جشنهای سال نو بود . در روز هفتم کشتی تمام شده بود و من هم تمام طلاها و موجودات زنده ؛ خانواده ام دوستانم در حومه شهر و حیوانات وجشی و اهلی و صنعتگران را سوار کشتی کردم. طبق گفته شاماش عصری که طوفان و باران سختی که بارید سوار کشتی شو و همه جا را محکم ببند زمانش رسیده بود . شب شد طوفان ابتدا باران را فرستاد . هوا خیلی ترسناک بود . سوار کشتی شدم و همه جا را بستم همه چیز حاضر بود کارهای Kalafat هم بدون نقص تمام شده بود.
مکان برنزی وقتی داشت سفید می شد از افق یک ابر سیاه آمد. این ابر از جایی که خدای طوفان آدا بود غریید. شولات و هانیش که خبرده هایی داشتند دره ها و تپه ها گذرانده و آمدند. و بعد خدای پرتگاه ها آمدند . نرگال موانع آبها را خراب کرد. خدای جنگ نینورتا همه جا را با خاک یکسان کرد. هفت قاضی جهنم با مشعل های آنوناکی کشور را به آتش کشیدند. خدای طوفان به جای نور خورشید تاریکی را گذاشت کشور را مثل یک کاسه شکست و ریخت خستگی که از نا امیدی آمده بود تا آسمان بلند شد تمام روز باد تند وزید هر چقدر ادامه می داد بد تر می شد مانند اینکه دشمن مردم بود به همه حمله می کرد ، برادر برادر را نمی دید انسانها از آسمان هم دیده نمی شدند.
خدایان نیز از وحشت طوفان به آسمان هفتم به آسمان آنو فرار کردن ۶ روز و ۶ شب بادها وزیدند سیل باد های تند روی زمین را جاروب کردن. امواج سیل و آب مانند یک سپاه دیوانه شدند. روز هفتم طوفانی که از جنوب شروع شده بود رو به آرامش گذاشت دریا آرام گرفت و طوفان از سرعتش کاست. وقتی به روی زمین نگاه کردم همه جا را سکوت فرا گرفته و همه انسانها به گل لای تبدیل شده بودند. روی دریا مانند یک سقف صاف صاف بود وقتی در انبار را باز کردم به رویم نوری افتاد نشستم و گریستم برای اینکه آب همه جا را خراب کرده بود.
بعد ۱۴ فرسنگ آن طرفتر یک کوه دیده شد. کشتی روی آن کوه نشست. کشتی که در کوه به گل نشست از جایش تکان نخورد یک روز در قله آن کوه سپری شد در روزهای پنجم و ششم نیز از جایش تکان نخورد روز هفتم یک کبوتر فرستادم ولی چون جایی برای نشستن پیدا نکرده بود یک پرستو فرستادم ولی او هم جایی پیدا نکرد یک کلاغ فرستادم رفت دید آبها کم شده و خوردنی و آشامیدنی برای خودش پیدا کرد و برای همین بر نگشت به همین دلیل هر چیزی را که گرفته بودم به چهار طرف فرستادم و روی کوه نذر کردم . هفت دیگ درست کردم رویش هیزم نی و سرو و مرسین جمع کردم خدایان وقتی بوی آن را احساس کردند جمع شدند اما در جمعشان انلیل را نخواستند چون او بدون فکر طوفانی بزرگ را به راه انداخته بود و موجب از بین رفتن انسانیت شده بود.
لوح طوفان از حماسه گیلمش :
قدیمترین نوشتهای که تاکنون درباره داستان طوفان به دست آمده، سنگنبشتههاییاست که از سومریان و بابلیان باستان یافت شدهاست. این سنگنبشتهها در سه هزار سال پیش از میلاد مسیح نوشته شدهاند، به همین دلیل سومریان و بابلیان پیشتر از دیگر ملتها، داستان طوفان را نگاشتهاند. طوفان در سنگنبشتههای سومری، به نام زیوگیدو است.
رویدادهای داستان طوفان سومری و بابلی با رویدادهای داستان طوفان نوشته شده در تورات، تا حدودی هماهنگ است؛ زیرا در داستان سومری و بابلی، آمدهاست که کشتی طوفان با قیر اندود شد و سازنده کشتی، خود قهرمان طوفان است. این توصیف در سفر پیدایش در تورات نیز آمدهاست. در هر دو سند آمدهاست که خدایان، شخصی را از روی دادن طوفان آگاه کردند و او با افراد خانوادهاش در یک کشتی نشسته و از جانوران، از هر کدام جفتی در آن نهاده و از طوفان رهایی یافتند. همچنین در هر دو روایت، مدت طوفان هفت روز دانسته شدهاست. در دوره طوفان، زیوگیدو یا زیودسورا به پیشگاه آن خدای آسمان و انلیل رییس خدایان، قربانی کرده و آنها را پرستش میکند. در دیلمون، انو و انلیل به زیوگیدو زندگی جاویدان میبخشند. معنی لغوی زیوگیدو دیدن زندگیاست. در این متن از این که چرا انکی تصمیم به نابود کردن بشر گرفته بود، سخنی نرفتهاست.
چگونگی داستان طوفان در اسناد بابلی، که جدیدتر از اسناد سومریاست، با طوفان سومری اندکی اختلاف ظاهری دارد. نام خدایی که به قهرمان طوفان دستور ساختن کشتی داده در الواح سومری انکی ولی در سنگنبشتههای بابلی و آشوری نام او ایشتار نوشته شدهاست.
زیودسورا هم در اساطیر بابلی و آشوری، اوتناپیشتیم است. ایئا از خدایان باستان سومر بودهاست که نسل آدمی را از طوفان میرهاند. چون بعل از گناهکاری آدمیان در زمین خشمگین میشود، و از شهر شوریپک کینه به دل میگیرد، با فرستادن طوفان، شهر شوریپک را ویران کند، و آدمیان گناهکار را بکشد.
در این هنگام، ایئا از تصمیم بعل آگاه میشود و با شتاب به اوتانا پیشتیم که پادشاه بابلیان بود و مردم او را به نیکی میشناختند، رفته و او را از خواست بعل آگاه میسازد. آنگاه ایئا به اوتناپیشتیم فرمان میدهد که یک کشتی بزرگ بسازد و اندرون و بیرون آن را با قیر اندود کند؛ آنگاه خود با خانوادهاش و یک زوج نر و ماده از هر جانور در آن کشتی درآورد تا انسانها و جانوران از طوفان رهایی یابند. اوتاناپیشتیم، به پیروی از ایئا کشتی را ساخته، آنگاه طوفان آغاز میشود.
هفت شب و هفت روز، آسمان باران میبارد و از دریاها و چشمهها آب میجوشد و روی زمین را آب فرامیگیرد؛ و همه انسانها و جانوران جز آنها که در کشتی اوتانا پیشتیم در آمدهاند، نابود میگردند. پس از هفت شبانهروز، طوفان میایستد و آبها در زمین فرومیروند؛ و اوتانا پیشتیم، از پنجره کشتی کبوتری به بیرون میفرستد و کبوتر برای او از خشکی نشانی میآورد. پس از آن کشتی، بر فراز کوهی مینشیند و سرنشینان آن، در سرزمین میانرودان از کشتی پیاده میشوند، و از فرزندان ایشان، سومریان و بابلیان و دیگر اقوام پدید میآیند.
در میان داستان حماسی گیلگمش که در حدود دو هزار و پانصدسال پیش از میلاد، در الواح سومری نوشته شده، اشارهای به داستان طوفان سومری و بابلی شده است؛ در آن داستان، یعنی داستان حماسی گیلگمش، میان گیلگمش و اوتناپیشتیم دیداری روی میدهد، گیلگمش چگونگی رخ دادن طوفان بزرگ را از اوتاناپیشتیم میشنود. گیلگمش برای دیدار اوتاناپیشتیم از جنگل و دریاها گذشته و در جزیرهای در وسط دریا با او دیدار میکند؛ اوتاناپیشتیم آنچه در طوفان بر وی گذشتهاست، برای گیلگمش روایت میکند.
یونانی ها چه گفتند ؟
اسطوره یونانی طوفان چنین است که زئوس خدای بزرگ قوم هلن، رییس خدایان آن گروه، پس از آفرینش انسان پشیمان گشت و از کارهای او خشمناک گردید؛ پس خواست که ایشان را در زمین نابود کند، به دریاها، رودها و چشمههای زمین دستور داد طغیان کنند، و به آسمان هم فرمان داد که ببارد تا طوفان سختی ایجاد شود و نسل ایشان از بین بروند. ولی در این وقت، پرومته پیش از روی دادن طوفان از خواسته زئوس آگاه شد و بیدرنگ به دکالیون و زنش پیرا دستور داد برای نجات آدمی و جلوگیری از نابودی نسل انسان، یک کشتی بسازند و هنگام رخ دادن طوفان بر آن سوار شوند تا از طوفان رهایی یابند. دوکالیون و پیرا، بر کشتی ساخته شده سوار گشتند، و پس از آن طوفان پدید آمد و آسمان به شدت بارید و دهروز، جهان را آب فراگرفت و به جز دو نفر کشتینشینان، همه انسانهای زمین غرق شدند. پس از مدتی، آبها فرورفتند و آسمان از باریدن ایستاد و کشتی دکالیون و پیرا، بر قله کوهی نشست و آن دو باقی مانده، به خشکی درآمدند. پس از پایان طوفان، دکالیون به پیشگاه زئوس قربانی کرد. زئوس به او و همسرش دستور داد که سنگهایی پشت سرشان بیاندازند. سنگهایی که دکالیون انداخت تبدیل به مردان شدند و سنگهایی که پیرا انداخت تبدیل به زنان شدند. یکی از پسران ایشان هلن نام داشت که یونانیان از آنها به وجود آمدند
مسلمانان
داستان طوفان در سورههای چندی از قرآن آمدهاست. داستان نوح در قرآن، همانند داستان نوح در تورات است و در عین حال اختلافاتی نیز وجود دارد. در تورات، داستان بسیار مفصل و یکجا آمدهاست؛ در قرآن، داستان پراکنده، مکرر و بسیار مختصر است. در تورات، داستان به شیوه اسطوره و داستان بیان شدهاست.
اما در قرآن، پس از بیان روایت نوعی پند و عبرت نیز در آن بیان گشتهاست. اما در روایت اسلامی، در تفاسیر قرآن و کتب تاریخی و قصص أنبیا، مانند تاریخ طبری، این داستان بسیار مفصل آمدهاست؛ به قدری که از تورات نیز مفصلتر است و یا از دیگر کتابهای یهود نظیر هاگادا بهره بردهاست.
در قرآن تصریح شدهاست که کسانی از مشرکین، به نوح آزار میرسانند؛ اما نوح به خدا دعا کرد. خدا به او دستور داد که یک کشتی بسازد. نوح را کشتی را میساخت، در حالی که قوم او، وی را مسخره میکردند. در قرآن، همچنین اشاره به فرزند ناصالح نوح رفتهاست که به کشتی درنیامد و هلاک شد.
یک نگاهی هم به قوم لوط میکنیم ببینیم این قوم چگونه نابود شدند ؟
لوط(ع) از کلدانیان بود که در سرزمین بابل زندگی می کردند و آن جناب از اولین کسانی بود که در ایمان آوردن به ابراهیم(ع)گوی سبقت را ربوده بود، او به ابراهیم ایمان آورد و گفت: "انی مهاجر الی ربی". (1) در نتیجه خدای تعالی او را با ابراهیم نجات داده به سرزمین فلسطین، "ارض مقدس" روانه کرد: "و نجینا و لوطا الی الارض التی بارکنا فیها للعالمین" (2) پس لوط در بعضی از بلادآن سرزمین منزل کرد، (که بنا به بعضی از روایات و بنا به گفته تاریخ و تورات آن شهر سدوم بوده).
مردم این شهر و آبادیها و شهرهای اطراف آن که خدای تعالی آنها را در سوره توبه آیه 70 مؤتفکات خوانده، بت می پرستیدند و به عمل فاحشه لواط مرتکب می شدند و این قوم اولین قوم از اقوام و نژادهای بشر بودند که این عمل در بینشان شایع گشت، (3) و شیوع آن به حدی رسیده بود که در مجالس عمومی شان آن را مرتکب می شدند (4) ، تا آنکه رفته رفته عمل فاحشه سنت قومی آنان شد و عام البلوی گردید و همه بدان مبتلا گشته، زنان بکلی متروک شدند و راه تناسل را بستند (5).
"لذا خدای تعالی لوط را به سوی ایشان گسیل داشت". (6) و آن جناب ایشان را به ترس از خدا و ترک فحشاء و برگشتن به طریق فطرت دعوت کردو انذار و تهدیدشان نمود ولی جز بیشتر شدن سرکشی و طغیان آنان ثمره ای حاصل نگشت و جزاین پاسخش ندادند که اینقدر ما را تهدید مکن اگر راست می گویی عذاب خدا را بیاور، و به این هم اکتفاء ننموده تهدیدش کردند که: "لئن لم تنته یا لوط لتکونن من المخرجین (7) - اگرای لوط دست از دعوتت بر نداری تو را از شهرمان خارج خواهیم کرد"و کار را از صرف تهدیدگذرانده، به یکدیگر گفتند: خاندان لوط را از قریه خود خارج کنید که آنها مردمی هستند که می خواهند از عمل لواط پاک باشند. (8)
2 - عاقبت امر این قوم:
جریان به همین منوال ادامه یافت، یعنی از جناب لوط(ع)اصرار در دعوت به راه خدا و التزام به سنت فطرت و ترک فحشا، و از آنها اصرار برانجام خبائث تا جایی که طغیانگری ملکه آنان شد و کلمه عذاب الهی در حقشان ثابت و محقق گردید، پس خدای عز و جل رسولانی از فرشتگانی بزرگ و محترم برای هلاک کردن آنان مامورکرد، فرشتگان اول بر ابراهیم(ع)وارد شدند و آن جناب را از ماموریتی که داشتند (یعنی هلاک کردن قوم لوط)خبر دادند، جناب ابراهیم(ع)با فرستادگان الهی بگومگوئی کرد تا شاید بتواند عذاب را از آن قوم بردارد، و ملائکه را متذکر کرد که لوط در میان آن قوم است، فرشتگان جواب دادند که ما بهتر می دانیم در آنجا چه کسی هست و به موقعیت لوط و اهلش از هر کس دیگر مطلع تریم و اضافه کردند که مساله عذاب قوم لوط حتمی شده و به هیچ وجه برگشتنی نیست. (9)
فرشتگان از نزد ابراهیم به سوی لوط روانه شدند و به صورت پسرانی امرد مجسم شده،به عنوان میهمان بر او وارد شدند، لوط از ورود آنان سخت به فکر فرو رفت چون قوم خود رامی شناخت و می دانست که به زودی متعرض آنان می شوند و به هیچ وجه دست از آنان برنمی دارند، چیزی نگذشت که مردم خبردار شدند، به شتاب رو به خانه لوط نهاده و به یکدیگرمژده می دادند، لوط از خانه بیرون آمد و در موعظه و تحریک فتوت و رشد آنان سعی بلیغ نمود تابه جایی که دختران خود را بر آنان عرضه کرد و گفت: ای مردم!این دختران من در اختیارشمایند و اینها برای شما پاکیزه ترند پس، از خدا بترسید و مرا نزد میهمانانم رسوا مسازید، آنگاه از در استغاثه و التماس در آمد و گفت: آیا در میان شما یک نفر مرد رشید نیست؟مردم درخواست او را رد کرده و گفتند: ما هیچ علاقه ای به دختران تو نداریم و به هیچ وجه از میهمانان تو دست بردار نیستیم.لوط(ع)مایوس شد و گفت: ای کاش نیرویی در رفع شما می داشتم و یا رکنی شدید می بود و به آنجا پناه می بردم. (10) در این هنگام ملائکه گفتند: ای لوط ما فرستادگان پروردگار توایم، آرام باش که این قوم به تو نخواهند رسید، آنگاه همه آن مردم را کور کردند و مردم افتان و خیزان متفرق شدند. (11) فرشتگان سپس به لوط(ع)دستور دادند که شبانه اهل خود را برداشته و درهمان شب پشت به مردم نموده، از قریه بیرون روند و احدی از آنان به پشت سر خود نگاه نکندولی همسر خود را بیرون نبرد که به او آن خواهد رسید که به مردم شهر می رسد، و نیز به وی خبردادند که بزودی مردم شهر در صبح همین شب هلاک می شوند. (12) صبح، هنگام طلوع فجر، صیحه آن قوم را فرا گرفت و خدای عز و جل سنگی از گل نشاندار که نزد پروردگارت برای اسرافگران در گناه آماده شده بر آنان ببارید و شهرهایشان رازیر و رو کرد و هر کس از مؤمنین را که در آن شهرها بود بیرون نمود، البته غیر از یک خانواده هیچ مؤمنی در آن شهرها یافت نشد و آن خانواده لوط بود و آن شهرها را آیت و مایه عبرت نسل های آینده کرد تا کسانی که از عذاب الیم الهی بیم دارند با دیدن آثار و خرابه های آن شهرها عبرت بگیرند (13) و در اینکه ایمان و اسلام منحصر در خانواده لوط بوده و عذاب همه شهرهای آنان راگرفته، دو نکته هست: اول اینکه این جریان دلالت می کند بر اینکه هیچ یک از آن مردم ایمان نداشتند، و دوم اینکه فحشا تنها در بین مردان شایع نبوده بلکه در بین زنان نیز شیوع داشته، چون اگر غیر از این بود نباید زنها هلاک می شدند و علی القاعده باید عده زیادی از زنها به آن جناب ایمان می آوردند و از او طرفداری می کردند چون لوط(ع)مردم را دعوت می کرد به اینکه در امر شهوترانی به طریقه فطری باز گردند و سنت خلقت را که همانا وصلت مردان و زنان است سنت خود قرار دهند و این به نفع زنان بود و اگر زنان نیز مبتلا به فحشا نبودند باید دور آن جناب جمع می شدند و به وی ایمان می آوردند ولی هیچ یک از این عکس العمل ها در قرآن کریم درباره زنان قوم لوط ذکر نشده.
و این خود مؤید و مصدق روایاتی است که در سابق گذشت که می گفت: فحشا در بین مردان و زنان شایع شده بود، مردان به مردان اکتفا کرده و با آنان لواط می کردند و زنان با زنان مساحقه می نمودند.
3 - شخصیت معنوی لوط(ع):
لوط(ع)رسولی بود از ناحیه خدای تعالی بسوی اهالی سرزمین"مؤتفکات"که عبارت بودند از شهر"سدوم"و شهرهای اطراف آن(و بطوری که گفته شده چهار شهر بوده: 1 - سدوم 2 - عموره 3 - صوغر 4 - صبوییم)
و خدای تعالی آن جناب را در همه مدائح و اوصافی که انبیای گرام خود را بوسیله آنها توصیف کرده شرکت داده است.
و از جمله توصیف ها که برای خصوص آن جناب ذکر کرده این است که فرموده: "ولوطا اتیناه حکما و علما و نجیناه من القریة التی کانت تعمل الخبائث انهم کانوا قوم سوء فاسقین و ادخلناه فی رحمتنا انه من الصالحین" (14).
4 - داستان لوط و قومش در تورات:
تورات در اصحاح یازدهم و دوازدهم از سفر تکوین می گوید: لوط برادر زاده"ابرام" (ابراهیم)و نام پدرش(که برادر ابرام باشد)"هاران بن تارخ"بود و هاران با برادرش ابرام در خانه تارخ در"اورکلدانیان"زندگی می کردند و سپس تارخ از"اور" بسوی سرزمین کنعانیان مهاجرت کرد و در شهر حاران اقامت گزید در حالی که ابرام و لوط با او بودند آنگاه ابرام به امر رب، از حاران خارج شد و لوط نیز با او بود و این دو مال بسیارزیاد و غلامانی در حاران به دست آورده بودند، پس به سرزمین کنعان آمدند، و ابرام پشت سر هم به طرف جنوب کوچ می کرد تا آنکه به مصر آمد و در مصر نیز به سمت جنوب به طرف بلندی های"بیت ایل"آمده و در آنجا اقامت گزید.
لوط هم که همه جا با ابرام حرکت می کرد برای خود گاو و گوسفند و خیمه هایی داشت، و یک سرزمین جوابگوی احشام این دو نفر نبود بناچار بین چوپانهای او و چوپانهای ابرام دشمنی و نزاع درگرفت و از ترس اینکه کار به نزاع بکشد از یکدیگر جدا شدند، لوط سرزمین"دائره"اردن را اختیار کرد و در شهرهای دائره اقامت گزید و خیمه های خود را به"سدوم"انتقال دادو اهل سدوم مردمی اشرار و از نظر رب بسیار خطاکار بودند و ابرام خیام خود را به بلوطات ممراکه در حبرون بود نقل داد.
در این زمان جنگی بین پادشاهان سدوم و عموره و ادمه و صبوییم و صوغر از یک طرف و چهار همسایه آنان از طرف دیگر درگرفت و پادشاه سدوم و دیگر پادشاهانی که با او بودندشکست خوردند و دشمن همه املاک سدوم و عموره و همه مواد غذایی آنان را بگرفت و لوط دربین سایر اسرا، اسیر شد و همه اموالش به غارت رفت، وقتی این خبر به ابرام رسید با غلامان خودکه بیش از سیصد نفر بودند حرکت کرد و با آن قوم جنگید و آنان را شکست داده، لوط را ازاسارت و همه اموالش را از غارت شدن نجات داد و او را به همان محلی که سکونت گزیده بودبرگردانید.
تورات در اصحاح هجدهم از سفر تکوین می گوید: رب برای او(یعنی ابرام)دربلوطات ممرا ظهور کرد در حالی که روز گرم شده بود، و او جلوی در خیمه نشسته بود ناگهان چشم خود را بلند کرد و نگریست که سه نفر مرد نزدش ایستاده اند همینکه آنان را دید از در خیمه برخاست تا استقبالشان کند و به زمین سجده کرد و گفت: ای آقا! اگر نعمتی در چشم خودمی یابی پس، از بنده ات رو بر متاب و از اینجا مرو تا بنده ات کمی آب بیاورد پاهایتان رابشویید و زیر این درخت تکیه دهید و نیز بنده ات پاره نانی بیاورد دلهایتان را نیرو ببخشید سپس بروید چون شما بر عبد خود گذر کرده اید ما اینطور رفتار می کنیم همانطور که خودت تکلم کردی.
بناچار ابرام به شتاب به طرف خیمه نزد ساره رفت و گفت: بشتاب سه کیل آرد سفیدتهیه کن و نانی مغز پخت بپز، آنگاه خودش به طرف گله گاو رفته، گوساله پاکیزه و چاقی انتخاب نموده به غلام خود داد تا به سرعت غذایی درست کند، سپس مقداری کره و شیر با آن گوساله ای که کباب کرده بود برداشته نزد میهمانان نهاد و خود در زیر آن درخت ایستاد تامیهمانان غذا بخورند.
میهمانان پرسیدند: ساره همسرت کجا است؟ابرام گفت: اینک او در خیمه است.
یکی از میهمانان گفت: من در زمان زندگیت بار دیگر نزد تو می آیم، و برای همسرت ساره پسری خواهد آمد.ساره در خیمه سخن او را که در پشت خیمه قرار داشت شنید و ابراهیم و ساره هر دو پیری سالخورده بودند و دیگر این احتمال که زنی مثل ساره عادتا بچه بیاورد قطع شده بودساره بناچار در دل خود خندید و در زبان گفت: آیا سر پیری بار دیگر متنعمی و بچه دار شدنی به خود می بینم با اینکه آقایم نیز پیر شده؟رب به ابراهیم گفت: ساره چرا خندید و چرا چنین گفت که آیا به راستی من می زایم با اینکه پیری فرتوت شده ام؟مگر بر رب انجام چیزی محال می شود؟من در میعاد در طول زندگی به سویت باز می گردم و ساره فرزندی خواهد داشت.ساره در حالی که می گفت: این بار نمی خندم منکر آن شد، چون ترسیده بود ابراهیم گفت: نه بلکه خندید.
آنگاه مردان نامبرده از آنجا برخاسته به طرف سدوم رهسپار شدند ابراهیم(نیز) با آنهامی رفت تا بدرقه شان کند رب با خود گفت: آیا سزاوار است کاری را که می خواهم انجام دهم ازابراهیم پنهان بدارم؟با اینکه ابراهیم امتی کبیر و قوی است و امتی است که همه امت های روی زمین از برکاتش برخوردار می شوند؟نه، من حتما او را آگاه می سازم تا فرزندان و بیت خود را که بعد از او می آیند توصیه کند تا طریق رب را حفظ کنند و کارهای نیک کنندو عدالت را رعایت نمایند تا رب به آن وعده ای که به ابراهیم داده عمل کند.
پس رب(به ابراهیم)گفت: سر و صدای سدومیان و عمودیان زیاد شده یعنی چیزهای بدی از آنجا به من می رسد و خطایا و گناهانشان بسیار عظیم گشته، لذا من خود به زمین نازل می شوم تا ببینم آیا همه این گناهانی که خبرگزاران خبر داده اند مرتکب شده اند یا نه و اگرنشده اند حداقل از وضع آنجا با خبر می شوم.آنگاه مردان(میهمانان ابراهیم)با او خدا حافظی کرده و به طرف سدوم رفتند و اما ابراهیم که تا آن لحظه در برابر رب ایستاده بود به طرف رب جلو آمد و پرسید آیا نیکوکار و گناهکار را با هم هلاک می کنی؟شاید پنجاه نفر نیکوکار در شهرسدوم باشد آیا آن شهر را یکجا نابود می کنی و به خاطر آن پنجاه نیکوکار که در آنجا هستند عفو نمی کنی؟حاشا بر تو که چنین رفتاری داشته باشی و نیکوکار را با گنهکار بمیرانی و در نتیجه خوب و بد در درگاهت فرق نداشته باشند، حاشا بر تو که جزا دهنده کل زمینی عدالت را رعایت نکنی؟
رب گفت من اگر در سدوم پنجاه نیکوکار پیدا کنم از عذاب آن شهر و همه ساکنان آن به خاطر پنجاه نفر صرفنظر می کنم.
ابراهیم جواب داد و گفت: من که با مولا سخن آغاز کردم خاکی و خاکستری هستم ممکن است نیکوکاران پنج نفر کمتر از پنجاه نفر باشند و فرض کن چهل و پنج نفر باشد آیا همه شهر را و آن چهل و پنج نفر را هلاک می کنی؟رب گفت: من اگر در آنجا چهل و پنج نفرنیکوکار بیابم شهر را هلاک نمی کنم، ابراهیم دوباره با رب به گفتگو پرداخت و گفت: احتمال می رود در آنجا چهل نفر نیکوکار باشد رب گفت: بخاطر چهل نفر هم عذاب نمی کنم، ابراهیم با خود گفت حال که رب عصبانی نمی شود سخن را ادامه دهم چون ممکن است سی نفرنیکوکار در سدوم پیدا شود، رب گفت: اگر در آنجا سی نفر افت شود آن کار را نمی کنم.
ابراهیم گفت: من که سخن با مولایم آغاز کردم برای این بود که نکند در آنجا بیست نفرنیکوکار باشد رب گفت: به خاطر بیست نفر هم اهل شهر را هلاک نمی کنم.
ابراهیم گفت: (من خواهش می کنم)رب عصبانی نشود فقط یک بار دیگر سخن می گویم و آن سخنم این است که ممکن است ده نفر نیکوکار در آن محل یافت شود رب گفت: به خاطر ده نفر نیز اهل شهر را هلاک نمی کنم، رب بعد از آنکه از گفتگوی با ابراهیم فارغ شد دنبال کار خود رفت ابراهیم هم به محل خود برگشت.
در اصحاح نوزدهم از سفر تکوین آمده که ملائکه هنگام عصر به سدوم رسیدند لوط درآن لحظه دم دروازه شهر سدوم نشسته بود چون ایشان را بدید برخاست تا از آنان استقبال کند وبا صورت به زمین افتاد و سجده کرد و به آنان گفت: آقای من به طرف خانه بنده خودتان متمایل شوید و در آنجا بیتوته کنید و پاهایتان را بشویید آنگاه صبح زود راه خود پیش بگیرید وبروید.آن دو ملک گفتند: نه، بلکه ما در میدان شهر بیتوته می کنیم.لوط بسیار اصرار ورزید وآن دو سرانجام قبول نموده با او به راه افتادند و به خانه او در آمدند لوط ضیافتی به پا کرد و نان و مرغی پخت، و آنان خوردند.
قبل از اینکه به خواب بروند رجالی از اهل شهر یعنی از سدوم خانه را محاصره کردند، رجالی از پیر و جوان و بلکه کل اهل شهر حتی از دورترین نقطه حمله ور شدند و لوط را صدازدند که آن دو مردی که امشب بر تو وارد شده اند کجایند؟آنان را بیرون بفرست تا بشناسیمشان، لوط خودش به طرف درب خانه آمد و آن را از پشت ببست و گفت: ای برادران من شرارت مکنید اینک این دو دختران من در اختیار شمایند و با اینکه تاکنون مردی را نشناخته اندمن آن دو را بیرون می آورم، شما با آن دو هر عملی که مایه خوشایند چشم شما است انجام دهید و اما این دو مرد را کار نداشته باشید زیرا زیر سایه سقف من داخل شده اند.
مردم گفتند: تا فلانجا دور شو، آنگاه گفتند: لوط یک مرد غریبه ای است که به میان ما آمده و اختیاردار ما شده، ای لوط!ما الان شری به تو می رسانیم بدتر از شری که می خواهیم به آن دو برسانیم، پس اصرار بر لوط را از حد گذراندند و جلو آمدند تا درب خانه را بشکنند و آن دو مرد میهمان دست خود را دراز کرده و لوط را به طرف خود در داخل خانه بردند و درب را به روی مردم بستند و اما مردان پشت در را، صغیر و کبیرشان را کور کردند و دیگر نتوانستند درب خانه را پیدا کنند.
آن دو تن میهمان به لوط گفتند: غیر از خودت در این شهر چه داری، دامادها و پسران و دختران و هر کس دیگر که داری همه را از این مکان بیرون ببر که ما هلاک کننده این شهریم زیرا خبرگزاریها خبرهای عظیمی از این شهر نزد رب برده اند و رب ما را فرستاده تا آنان راهلاک سازیم.لوط از خانه بیرون رفت و با دامادها که دختران او را گرفته بودند صحبت کرده گفت: برخیزید و از این شهر بیرون شوید که رب می خواهد شهر را هلاک کند، دامادها به نظرشان رسید که لوط دارد مزاح می کند، ولی همین که فجر طالع شد دو فرشته با عجله به لوطگفتند: زود باش دست زن و دو دخترت که فعلا در اینجا هستند بگیر تا به جرم مردم این شهرهلاک نشوند ولی وقتی سستی لوط را دیدند دست او و دست زنش و دست دو دخترش را گرفته به خاطر شفقتی که رب بر او داشت در بیرون شهر نهادند.
و وقتی داشتند لوط را به بیرون شهر می بردند به او گفتند: جانت را بردار و فرار کن وزنهار، که به پشت سر خود نگاه مکن و در هیچ نقطه از پیرامون شهر توقف مکن، به طرف کوه فرار کن تا هلاک نشوی.لوط به آن دو گفت: نه، ای سید من، اینک بنده ات شفقت را درچشمانت می بیند لطفی که به من کردی عظیم بود و من توانایی آن را ندارم که به کوه فرار کنم می ترسم هنوز به کوه نرسیده شر مرا بگیرد و بمیرم، اینک در این نزدیکی شهری است به آن شهرمی گریزم شهر کوچکی است(و فاصله اش کم است)آیا اگر به آنجا بگریزم جانم زنده می ماندرب بدو گفت: من در پیشنهاد نیز روی تو را به زمین نمی اندازم و شهری که پیشنهاد کردی زیر ورویش نکنم، زیر و رویش نمی کنم پس به رعت بدانجا فرار کن که من استطاعت آن را ندارم که قبل از رسیدنت به آنجا کاری بکنم به این مناسبت نام آن شهر را صوغر نهادند یعنی شهر کوچک.
وقتی خورشید بر زمین می تابید لوط وارد شهر صوغر شد، رب بر شهر سدوم و عموره کبریت و آتش بارید، کبریت و آتشی که از ناحیه رب از آسمان می آمد و آن شهرها و همه اطراف آن و همه ساکنان آن شهرها و همه گیاهان آن سرزمین را زیر و رو کرد، زنش که نافرمانی کرد و از پشت به شهر نظر انداخت ستونی از نمک شد.
روز دیگر ابراهیم به طرف این سرزمین آمده در برابر رب ایستاد و بسوی سدوم و عموره وبه سرزمین های اطراف آن دو شهر نظر انداخت، دید که دود از زمین بالا می رود مانند دودی که از گلخن حمام برمی خیزد، و چنین پیش می آمد که وقتی خدا شهرهای آن دایره(و آن افق) را ویران کرد به ابراهیم اطلاع داد که لوط را از وسط انقلاب و در لحظه ای که شهرهای محل اقامت لوط را ویران می کرد بیرون فرستاد(و خلاصه اینکه به ابراهیم اطلاع داد دلواپس لوطنباشد خدای تعالی او را نجات داده است).
و اما لوط از صوغر نیز بالاتر رفت و در کوه منزل کرد و دو دخترش با او بودند، چون ازاقامت در صوغر نیز بیمناک بود لذا او و دو دخترش در غاری منزل کردند، دختر بکر بزرگ به(دختر)کوچکتر گفت: پدر ما پیر شده و در این سرزمین هیچ کس نیست که مانند عادت سایرنقاط به سر وقت ما بیاید و از ما خواستگاری کند بیا تا به پدرمان شرابی بنوشانیم و با او همخواب شویم و از پدر خود نسلی را زنده کنیم، پس پدر را شراب خوراندند و در آن شب دختر بزرگتر(بکر)به رختخواب پدر رفت و پدر هیچ نفهمید که دخترش با او خوابیده(جماع کرده و)برخاست، فردای آن شب چنین پیش آمد که بکر به صغیره گفت: من دیشب با پدرم خوابیدم امشب نیز به او شرابی می دهیم تو با او بخواب تا هر دو از او نسلی را زنده کنیم پس آن شب نیزشرابش دادند و دختر کوچک برخاسته با پدر جمع شد و پدر، نه از همخوابگی او خبردار شد و نه از برخاستن و رفتنش، نتیجه این کار آن شد که هر دو دختر از پدر حامله شدند.
دختر بزرگتر(بکر)یک پسر آورد و نام او را"موآب"نهاد و این پسر کسی است که نسل دودمان موآبیین به او منتهی می شود و تا به امروز این نسل ادامه دارد. این بود ماجرای داستان لوط در تورات، و ما همه آن را نقل کردیم تا روشن شود که تورات در خود داستان و دروجوه غیر داستانی آن چه مخالفتی با قرآن کریم دارد.
ادامه دارد...
جزء نهم قرآن كریم / سوره الأعراف آیه 187
إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ وَمَا تَخْرُجُ مِن ثَمَرَاتٍ مِّنْ أَكْمَامِهَا وَمَا تَحْمِلُ مِنْ أُنثَى وَلَا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ أَیْنَ شُرَكَائِی قَالُوا آذَنَّاكَ مَا مِنَّا مِن شَهِیدٍ
دانستن هنگام رستاخیز فقط منحصر به اوست و میوهها از غلافهایشان بیرون نمىآیند و هیچ مادینهاى بار نمىگیرد و بار نمىگذارد مگر آنكه او به آن علم دارد و روزى كه [خدا] آنان را ندا مىدهد شریكان من كجایند مىگویند با بانگ رسا به تو مىگوییم كه هیچ گواهى از میان ما نیست
جزء بیست و پنجم قرآن كریم/ سوره فصلت ایه 47
و همینجور که میبینید قران کریم به پایان دنیا اشاره کرده که هیچ کس از زمان ان خبر ندارد ,ولی الان بحث ما بر روی تغییر و تحولا هست یا اتفاقی مثل حضرت نوح و یا قوم لوت که برای مردم افتاد.
یک نگاه به گذشته میکنیم :
داستان طوفان و چگونگی روی دادن آن در متون دینی زردشتی و داستانهای اساطیر باستانی ایران نیز آمدهاست. داستان طوفان در کتاب وندیداد اوستا چنین آمدهاست که میان اهورامزدا و اهریمن جنگی درگرفت. اهورامزدا برای نابود ساختن اهریمن خواست در زمین طوفان سختی بفرستد، ولی میخواست انسانرا رهایی دهد و نگذارد که انسانها از بین بروند.
از این رو، اهورامزدا به جمشید آگاهی داده و به وی دستور میدهد: " ای جمشید، در این جهان خاکی، سرمای سختی خواهد شد، سرمای سختی که از آن نابود گردند، در آن برف بسیاری خواهد بارید، از فراز کوهها تا رود اردوی. ای جمشید، از سه جای جانوران خواهند گریخت. نخست از آنچه ترسناکترین جایها هستند، دوم آنچه در فراز کوهها هستند، سوم آنچه در دریاهای ژرف در خانههای استوار هستند. پیش از سرما، این سرزمین سرسبز است؛ آن را برف بجنباند و سپس ای جمشید برف آب شده و این جهان خاکی را ویران کند. همان جهانی که مردمان آن جای پای گوسفندان را میبینند؛ چنین جهان از طوفان آب ویران گردد. پس ای جمشید، غاری بساز که درازا و پهنای آن چون یک میدان اسب باشد. تخمه جانوران بیشه و ستور و مردم و مرغان و آتش سرخ را در آنجا ببر...در آنجا بهاندازه مسافت هزار قدم انبار کن؛ آنجا بازاری بساز که در آن سبزیها باشند و خوراکی که فاسد نشود. در آنجا خانهها بسازد، با اطاقها و ستونها و دیوارها و حصارها. آنجا تخمه تمام بزرگترین و بهترین و نیکوترین مردان و زنان زمین را ببر و تخمه بزرگترین و زیباترین جانوران را، آنجا تخمه بلندترین و خوشبوترین گیاهان و درختها را ببر، و تخمه خوشبوترین و نیکوترین خوراک را، تا وقتی که مردم در غار هستند، جفتجفت و دو به دو باشند تا نسل ایشان بماند."
خداوند جمشید را از وارد کردن این افراد بازمیدارد: کوژسینه، کوژپشت، ستمگر، درویش، فریبدهنده، بخیل، بددین، و کسی که دندانهایش بدترکیب است.
جمشید فرمان اهورامزدا را پیروی کرده و چنین غاری را ساخت. وندیداد، یک روز آن غار را یک سال دانستهاست.
جرا جمشید یک افسانه برای ما معنی میشه؟
جمشید یک افسانه نبود.
چطور مطلب بالا رو باور کنیم؟
بله غاری که جمشید در ان بود کشف شده است.,و در اخر مطالبم فیلمش رو پیوست میکنم.
داستان طوفان و چگونگی روی دادن آن در متون دینی زردشتی و داستانهای اساطیر باستانی ایران نیز آمدهاست. داستان طوفان در کتاب وندیداد اوستا چنین آمدهاست که میان اهورامزدا و اهریمن جنگی درگرفت. اهورامزدا برای نابود ساختن اهریمن خواست در زمین طوفان سختی بفرستد، ولی میخواست انسانرا رهایی دهد و نگذارد که انسانها از بین بروند.
از این رو، اهورامزدا به جمشید آگاهی داده و به وی دستور میدهد: " ای جمشید، در این جهان خاکی، سرمای سختی خواهد شد، سرمای سختی که از آن نابود گردند، در آن برف بسیاری خواهد بارید، از فراز کوهها تا رود اردوی. ای جمشید، از سه جای جانوران خواهند گریخت. نخست از آنچه ترسناکترین جایها هستند، دوم آنچه در فراز کوهها هستند، سوم آنچه در دریاهای ژرف در خانههای استوار هستند. پیش از سرما، این سرزمین سرسبز است؛ آن را برف بجنباند و سپس ای جمشید برف آب شده و این جهان خاکی را ویران کند. همان جهانی که مردمان آن جای پای گوسفندان را میبینند؛ چنین جهان از طوفان آب ویران گردد. پس ای جمشید، غاری بساز که درازا و پهنای آن چون یک میدان اسب باشد. تخمه جانوران بیشه و ستور و مردم و مرغان و آتش سرخ را در آنجا ببر...در آنجا بهاندازه مسافت هزار قدم انبار کن؛ آنجا بازاری بساز که در آن سبزیها باشند و خوراکی که فاسد نشود. در آنجا خانهها بسازد، با اطاقها و ستونها و دیوارها و حصارها. آنجا تخمه تمام بزرگترین و بهترین و نیکوترین مردان و زنان زمین را ببر و تخمه بزرگترین و زیباترین جانوران را، آنجا تخمه بلندترین و خوشبوترین گیاهان و درختها را ببر، و تخمه خوشبوترین و نیکوترین خوراک را، تا وقتی که مردم در غار هستند، جفتجفت و دو به دو باشند تا نسل ایشان بماند."
خداوند جمشید را از وارد کردن این افراد بازمیدارد: کوژسینه، کوژپشت، ستمگر، درویش، فریبدهنده، بخیل، بددین، و کسی که دندانهایش بدترکیب است.
جمشید فرمان اهورامزدا را پیروی کرده و چنین غاری را ساخت. وندیداد، یک روز آن غار را یک سال دانستهاست.
پیدا شدن غار جمشید در ترکیه :
مخفی گاه بزرگ زیرزمینی کشف شده در سال ۱۹۶۳ در منطقهای به نام درینکویو در مرکز کشور ترکیه امروزی، حاکی از زندگی مخفیانه نسلی از انسانها در اعماق زمین در هزاران سال پیش میباشد که گویا به خاطر ترس و وحشتی که از یک نیروی نابود کننده غیر زمینی داشته اند، و به دستور شخصی که احتمالش میرود که از پیروان اهورا مزدا باشد، (رهروانش همان زرتشتیان) باستان آن را ساخته باشند.
عمق این مخفی گاه زیر زمینی تا ۱۳ طبقه یا ۲۸۰ فوت اندازه گیری شده است که گنجایش حضور ۲۰ هزار زن و مرد، کودک، استبلهای مخصوص نگهداری حیوانات، انبار، مکانهای مذهبی و شراب خانه را دارا میباشد و از لحاظ پیچیدگی ساخت مهندسی، در حد اهرم ثلاثه مصر میباشد.
وجود حفرههای ورود هوا از سطح زمین تا عمیقترین نقطه این مخفی گاه، زندگی انسانها و دام مورد نیاز آنها را امکان پذیر کرده بوده است.
بر اساس اسناد و یافتههای تاریخی، گفته شده است که این شهر زیر زمینی ساخته شده توسط ایرانیان باستان باشد که از رهروان اهورا مزدا بوده اند. درینکویو به زبان ترکیه امروزی به معنای چاه عمیق میباشد.
طبق پژوهش دانشمندان در نسک (کتاب) به جا مانده از آریاییان که وندیداد (قانون ضد دیو) نام دارد و به اشتباه بخشی از اوستا به شمار میآید اشاره به موجوداتی ماورایی مانند دیو و . . . دارد.
با توجه به موارد کشف شده در درینکویو ممکن است که در زمانهای دور موجودات غیر زمینی به انسانها و موجودات زمینی یورش می آورده اند.
این دیدگاه در مورد مایایی ها هم وجود دارد و برخی معتقد هستند مایاها قومی باهوش در دوران باستان بودند که نبوغ خاصی در ریاضیات و نجوم داشتند و آن قوم به یک باره و بدون هیچ موردی از بین میرود و تمدن آنها خاموش میشود برخی اعتقاد دارند که به وسیلهی خدایان آنها که ممکن است نیروهایی ماورایی و فضایی باشد از زمین کوچ کرده اند چون در بیساری از آثار به جا مانده مانند نقاشی های آنها تصاویری وجود دارد که آنها را بیگانگان، و به موجودات فضایی ها شباهت می دهد.
طوفان نوح در تقویم بابل
میخواهیم در ادامه از دیدگاه بابلی ها به طوفان نوح یک نگاه کنیم :
آتلانتیس ، طوفان نوح و آنوناکی ها :
در شهر نیپور نزدیک بغداد طی حفاری های باستان شناسی به یک کتابخانه سومری که از هزاران لوح تشکیل شده پیدا شده است. در لوح های به دست آمده اتفاقات طوفان را با جزئیاتش توضیح می داد. این متن ها داستان مشهور گیلگمش را قدیمی تر کرد.دستان گیلگمش برای شاه مشهور اوروک (گیلگمش) که در نزدیکی بین النهرین گفته شده است . تا آن روز زمان طولانی بین پیامبر نوح و ابراهیم فقط در تقویم تورات توضیح داده شده بود.
تقویم بابل به این گونه توضیح داده :
“…چنین شد که ، انسانهای روی خاک شروع به زیاد شدن کردند و زمانی که دخترانشان متولد شدند ، پسران خدا دیدند دختران انسان زیباست و از میان آنهایی که انتخاب کرده بودند برای خودشان همسرهایی گرفتند…””… و خداوند دید که بدیهای انسان بسیار است و هر روز در دلش افکار و تخیلات بد است . و خداوند ، از خلق انسان روی زمین پشیمان شد و در دلش ناراحتی احساس کرد. و خداوند گفت : انسانها ، حیوانات ، خزندگان و پرندگان را از روی خاک پاک خواهم کرد. چون از آفریدن آنها پشیمان شدم . فقط نوح در چشم خدا عنایت پیدا کرد…” و در چشم خدا روی زمین خراب شده و روی زمین با ظلم پر شده بود و خدا روی زمین را دید که خرا ب است ؛ چون روی زمین تمام انسانها راهشان را خراب کرده بودند . و خدا به نوح گفت : انسانیت دیگر به آخر رسیده ، چون آنها باعث شدند روی زمین ظلم پر شود و من آنها را همراه با زمین از بین خواهم برد … برای خودت یک کشتی از چوب gofer بساز، درون کشتی اتاق هایی می سازی و از درون به بیرون ziftleyeceksin و آن را اینگونه می سازی که طولش ۳۰۰ آرشین ، عرض ان ۵۰ آرشین و بلندی آن ۳۰ آرشین باشد. و من،برای نابودی انسانیت در زیر آسمانها هر زندگی انسانی باشد رویش آبهای طوفانی می آورم هر چیزی روی زمین نابود خواهد شد … و تو و پسرانت و همسرت و همسران پسرانت سوار کشتی خواهید شد . و برای اینکه با تو سالم بمانند از هر موجود زنده ای یک جفت سوار کشتی خواهی کرد.
صاحب این یافته ها George Smith توضیح این یافته ها را در کتاب “Chaldean Account of Deluge- Kaldelilerin Tufan Hikayesi”” منتشر کرده است . فقط در این کتاب لوح طوفان کم هست . Smith در پژوهشهای بعدی لوح های ناقص را پیدا کرد . هنگامی که کتاب “طوفان ” را منتشر کرد در آن ذکر کرده بود که این را از یک نوشته قدیمی که در شهر قدیمی اوروک حاضر شده بود کپی کرده است. در این لوح ها در مورد طوفان اطلاعات کاملی داده شده است. Utnapiştim نام یک خدا است که در کتابهای مقدس از آن به عنوان نوح پیامبر یاد شده است. طبق گفته لوح ها خداوند وی را از آمدن طوفان خبردار کرده و امر برای ساختن کشتی می کند. و در آخر سفر روی یک کوه نشسته است. این کوه در کتب مقدس کوه آرارات گفته شده است.
در گیلگمش نیز مثل پایین گفته شده است:
به استادان ساختن کشتی شرابهایی که از رودخانه ها آمده بود را پذیرایی کردم. جشنی مانند جشنهای سال نو بود . در روز هفتم کشتی تمام شده بود و من هم تمام طلاها و موجودات زنده ؛ خانواده ام دوستانم در حومه شهر و حیوانات وجشی و اهلی و صنعتگران را سوار کشتی کردم. طبق گفته شاماش عصری که طوفان و باران سختی که بارید سوار کشتی شو و همه جا را محکم ببند زمانش رسیده بود . شب شد طوفان ابتدا باران را فرستاد . هوا خیلی ترسناک بود . سوار کشتی شدم و همه جا را بستم همه چیز حاضر بود کارهای Kalafat هم بدون نقص تمام شده بود.
مکان برنزی وقتی داشت سفید می شد از افق یک ابر سیاه آمد. این ابر از جایی که خدای طوفان آدا بود غریید. شولات و هانیش که خبرده هایی داشتند دره ها و تپه ها گذرانده و آمدند. و بعد خدای پرتگاه ها آمدند . نرگال موانع آبها را خراب کرد. خدای جنگ نینورتا همه جا را با خاک یکسان کرد. هفت قاضی جهنم با مشعل های آنوناکی کشور را به آتش کشیدند. خدای طوفان به جای نور خورشید تاریکی را گذاشت کشور را مثل یک کاسه شکست و ریخت خستگی که از نا امیدی آمده بود تا آسمان بلند شد تمام روز باد تند وزید هر چقدر ادامه می داد بد تر می شد مانند اینکه دشمن مردم بود به همه حمله می کرد ، برادر برادر را نمی دید انسانها از آسمان هم دیده نمی شدند.
خدایان نیز از وحشت طوفان به آسمان هفتم به آسمان آنو فرار کردن ۶ روز و ۶ شب بادها وزیدند سیل باد های تند روی زمین را جاروب کردن. امواج سیل و آب مانند یک سپاه دیوانه شدند. روز هفتم طوفانی که از جنوب شروع شده بود رو به آرامش گذاشت دریا آرام گرفت و طوفان از سرعتش کاست. وقتی به روی زمین نگاه کردم همه جا را سکوت فرا گرفته و همه انسانها به گل لای تبدیل شده بودند. روی دریا مانند یک سقف صاف صاف بود وقتی در انبار را باز کردم به رویم نوری افتاد نشستم و گریستم برای اینکه آب همه جا را خراب کرده بود.
بعد ۱۴ فرسنگ آن طرفتر یک کوه دیده شد. کشتی روی آن کوه نشست. کشتی که در کوه به گل نشست از جایش تکان نخورد یک روز در قله آن کوه سپری شد در روزهای پنجم و ششم نیز از جایش تکان نخورد روز هفتم یک کبوتر فرستادم ولی چون جایی برای نشستن پیدا نکرده بود یک پرستو فرستادم ولی او هم جایی پیدا نکرد یک کلاغ فرستادم رفت دید آبها کم شده و خوردنی و آشامیدنی برای خودش پیدا کرد و برای همین بر نگشت به همین دلیل هر چیزی را که گرفته بودم به چهار طرف فرستادم و روی کوه نذر کردم . هفت دیگ درست کردم رویش هیزم نی و سرو و مرسین جمع کردم خدایان وقتی بوی آن را احساس کردند جمع شدند اما در جمعشان انلیل را نخواستند چون او بدون فکر طوفانی بزرگ را به راه انداخته بود و موجب از بین رفتن انسانیت شده بود.
لوح طوفان از حماسه گیلمش :
قدیمترین نوشتهای که تاکنون درباره داستان طوفان به دست آمده، سنگنبشتههاییاست که از سومریان و بابلیان باستان یافت شدهاست. این سنگنبشتهها در سه هزار سال پیش از میلاد مسیح نوشته شدهاند، به همین دلیل سومریان و بابلیان پیشتر از دیگر ملتها، داستان طوفان را نگاشتهاند. طوفان در سنگنبشتههای سومری، به نام زیوگیدو است.
رویدادهای داستان طوفان سومری و بابلی با رویدادهای داستان طوفان نوشته شده در تورات، تا حدودی هماهنگ است؛ زیرا در داستان سومری و بابلی، آمدهاست که کشتی طوفان با قیر اندود شد و سازنده کشتی، خود قهرمان طوفان است. این توصیف در سفر پیدایش در تورات نیز آمدهاست. در هر دو سند آمدهاست که خدایان، شخصی را از روی دادن طوفان آگاه کردند و او با افراد خانوادهاش در یک کشتی نشسته و از جانوران، از هر کدام جفتی در آن نهاده و از طوفان رهایی یافتند. همچنین در هر دو روایت، مدت طوفان هفت روز دانسته شدهاست. در دوره طوفان، زیوگیدو یا زیودسورا به پیشگاه آن خدای آسمان و انلیل رییس خدایان، قربانی کرده و آنها را پرستش میکند. در دیلمون، انو و انلیل به زیوگیدو زندگی جاویدان میبخشند. معنی لغوی زیوگیدو دیدن زندگیاست. در این متن از این که چرا انکی تصمیم به نابود کردن بشر گرفته بود، سخنی نرفتهاست.
چگونگی داستان طوفان در اسناد بابلی، که جدیدتر از اسناد سومریاست، با طوفان سومری اندکی اختلاف ظاهری دارد. نام خدایی که به قهرمان طوفان دستور ساختن کشتی داده در الواح سومری انکی ولی در سنگنبشتههای بابلی و آشوری نام او ایشتار نوشته شدهاست.
زیودسورا هم در اساطیر بابلی و آشوری، اوتناپیشتیم است. ایئا از خدایان باستان سومر بودهاست که نسل آدمی را از طوفان میرهاند. چون بعل از گناهکاری آدمیان در زمین خشمگین میشود، و از شهر شوریپک کینه به دل میگیرد، با فرستادن طوفان، شهر شوریپک را ویران کند، و آدمیان گناهکار را بکشد.
در این هنگام، ایئا از تصمیم بعل آگاه میشود و با شتاب به اوتانا پیشتیم که پادشاه بابلیان بود و مردم او را به نیکی میشناختند، رفته و او را از خواست بعل آگاه میسازد. آنگاه ایئا به اوتناپیشتیم فرمان میدهد که یک کشتی بزرگ بسازد و اندرون و بیرون آن را با قیر اندود کند؛ آنگاه خود با خانوادهاش و یک زوج نر و ماده از هر جانور در آن کشتی درآورد تا انسانها و جانوران از طوفان رهایی یابند. اوتاناپیشتیم، به پیروی از ایئا کشتی را ساخته، آنگاه طوفان آغاز میشود.
هفت شب و هفت روز، آسمان باران میبارد و از دریاها و چشمهها آب میجوشد و روی زمین را آب فرامیگیرد؛ و همه انسانها و جانوران جز آنها که در کشتی اوتانا پیشتیم در آمدهاند، نابود میگردند. پس از هفت شبانهروز، طوفان میایستد و آبها در زمین فرومیروند؛ و اوتانا پیشتیم، از پنجره کشتی کبوتری به بیرون میفرستد و کبوتر برای او از خشکی نشانی میآورد. پس از آن کشتی، بر فراز کوهی مینشیند و سرنشینان آن، در سرزمین میانرودان از کشتی پیاده میشوند، و از فرزندان ایشان، سومریان و بابلیان و دیگر اقوام پدید میآیند.
در میان داستان حماسی گیلگمش که در حدود دو هزار و پانصدسال پیش از میلاد، در الواح سومری نوشته شده، اشارهای به داستان طوفان سومری و بابلی شده است؛ در آن داستان، یعنی داستان حماسی گیلگمش، میان گیلگمش و اوتناپیشتیم دیداری روی میدهد، گیلگمش چگونگی رخ دادن طوفان بزرگ را از اوتاناپیشتیم میشنود. گیلگمش برای دیدار اوتاناپیشتیم از جنگل و دریاها گذشته و در جزیرهای در وسط دریا با او دیدار میکند؛ اوتاناپیشتیم آنچه در طوفان بر وی گذشتهاست، برای گیلگمش روایت میکند.
یونانی ها چه گفتند ؟
اسطوره یونانی طوفان چنین است که زئوس خدای بزرگ قوم هلن، رییس خدایان آن گروه، پس از آفرینش انسان پشیمان گشت و از کارهای او خشمناک گردید؛ پس خواست که ایشان را در زمین نابود کند، به دریاها، رودها و چشمههای زمین دستور داد طغیان کنند، و به آسمان هم فرمان داد که ببارد تا طوفان سختی ایجاد شود و نسل ایشان از بین بروند. ولی در این وقت، پرومته پیش از روی دادن طوفان از خواسته زئوس آگاه شد و بیدرنگ به دکالیون و زنش پیرا دستور داد برای نجات آدمی و جلوگیری از نابودی نسل انسان، یک کشتی بسازند و هنگام رخ دادن طوفان بر آن سوار شوند تا از طوفان رهایی یابند. دوکالیون و پیرا، بر کشتی ساخته شده سوار گشتند، و پس از آن طوفان پدید آمد و آسمان به شدت بارید و دهروز، جهان را آب فراگرفت و به جز دو نفر کشتینشینان، همه انسانهای زمین غرق شدند. پس از مدتی، آبها فرورفتند و آسمان از باریدن ایستاد و کشتی دکالیون و پیرا، بر قله کوهی نشست و آن دو باقی مانده، به خشکی درآمدند. پس از پایان طوفان، دکالیون به پیشگاه زئوس قربانی کرد. زئوس به او و همسرش دستور داد که سنگهایی پشت سرشان بیاندازند. سنگهایی که دکالیون انداخت تبدیل به مردان شدند و سنگهایی که پیرا انداخت تبدیل به زنان شدند. یکی از پسران ایشان هلن نام داشت که یونانیان از آنها به وجود آمدند
مسلمانان
داستان طوفان در سورههای چندی از قرآن آمدهاست. داستان نوح در قرآن، همانند داستان نوح در تورات است و در عین حال اختلافاتی نیز وجود دارد. در تورات، داستان بسیار مفصل و یکجا آمدهاست؛ در قرآن، داستان پراکنده، مکرر و بسیار مختصر است. در تورات، داستان به شیوه اسطوره و داستان بیان شدهاست.
اما در قرآن، پس از بیان روایت نوعی پند و عبرت نیز در آن بیان گشتهاست. اما در روایت اسلامی، در تفاسیر قرآن و کتب تاریخی و قصص أنبیا، مانند تاریخ طبری، این داستان بسیار مفصل آمدهاست؛ به قدری که از تورات نیز مفصلتر است و یا از دیگر کتابهای یهود نظیر هاگادا بهره بردهاست.
در قرآن تصریح شدهاست که کسانی از مشرکین، به نوح آزار میرسانند؛ اما نوح به خدا دعا کرد. خدا به او دستور داد که یک کشتی بسازد. نوح را کشتی را میساخت، در حالی که قوم او، وی را مسخره میکردند. در قرآن، همچنین اشاره به فرزند ناصالح نوح رفتهاست که به کشتی درنیامد و هلاک شد.
یک نگاهی هم به قوم لوط میکنیم ببینیم این قوم چگونه نابود شدند ؟
لوط(ع) از کلدانیان بود که در سرزمین بابل زندگی می کردند و آن جناب از اولین کسانی بود که در ایمان آوردن به ابراهیم(ع)گوی سبقت را ربوده بود، او به ابراهیم ایمان آورد و گفت: "انی مهاجر الی ربی". (1) در نتیجه خدای تعالی او را با ابراهیم نجات داده به سرزمین فلسطین، "ارض مقدس" روانه کرد: "و نجینا و لوطا الی الارض التی بارکنا فیها للعالمین" (2) پس لوط در بعضی از بلادآن سرزمین منزل کرد، (که بنا به بعضی از روایات و بنا به گفته تاریخ و تورات آن شهر سدوم بوده).
مردم این شهر و آبادیها و شهرهای اطراف آن که خدای تعالی آنها را در سوره توبه آیه 70 مؤتفکات خوانده، بت می پرستیدند و به عمل فاحشه لواط مرتکب می شدند و این قوم اولین قوم از اقوام و نژادهای بشر بودند که این عمل در بینشان شایع گشت، (3) و شیوع آن به حدی رسیده بود که در مجالس عمومی شان آن را مرتکب می شدند (4) ، تا آنکه رفته رفته عمل فاحشه سنت قومی آنان شد و عام البلوی گردید و همه بدان مبتلا گشته، زنان بکلی متروک شدند و راه تناسل را بستند (5).
"لذا خدای تعالی لوط را به سوی ایشان گسیل داشت". (6) و آن جناب ایشان را به ترس از خدا و ترک فحشاء و برگشتن به طریق فطرت دعوت کردو انذار و تهدیدشان نمود ولی جز بیشتر شدن سرکشی و طغیان آنان ثمره ای حاصل نگشت و جزاین پاسخش ندادند که اینقدر ما را تهدید مکن اگر راست می گویی عذاب خدا را بیاور، و به این هم اکتفاء ننموده تهدیدش کردند که: "لئن لم تنته یا لوط لتکونن من المخرجین (7) - اگرای لوط دست از دعوتت بر نداری تو را از شهرمان خارج خواهیم کرد"و کار را از صرف تهدیدگذرانده، به یکدیگر گفتند: خاندان لوط را از قریه خود خارج کنید که آنها مردمی هستند که می خواهند از عمل لواط پاک باشند. (8)
2 - عاقبت امر این قوم:
جریان به همین منوال ادامه یافت، یعنی از جناب لوط(ع)اصرار در دعوت به راه خدا و التزام به سنت فطرت و ترک فحشا، و از آنها اصرار برانجام خبائث تا جایی که طغیانگری ملکه آنان شد و کلمه عذاب الهی در حقشان ثابت و محقق گردید، پس خدای عز و جل رسولانی از فرشتگانی بزرگ و محترم برای هلاک کردن آنان مامورکرد، فرشتگان اول بر ابراهیم(ع)وارد شدند و آن جناب را از ماموریتی که داشتند (یعنی هلاک کردن قوم لوط)خبر دادند، جناب ابراهیم(ع)با فرستادگان الهی بگومگوئی کرد تا شاید بتواند عذاب را از آن قوم بردارد، و ملائکه را متذکر کرد که لوط در میان آن قوم است، فرشتگان جواب دادند که ما بهتر می دانیم در آنجا چه کسی هست و به موقعیت لوط و اهلش از هر کس دیگر مطلع تریم و اضافه کردند که مساله عذاب قوم لوط حتمی شده و به هیچ وجه برگشتنی نیست. (9)
فرشتگان از نزد ابراهیم به سوی لوط روانه شدند و به صورت پسرانی امرد مجسم شده،به عنوان میهمان بر او وارد شدند، لوط از ورود آنان سخت به فکر فرو رفت چون قوم خود رامی شناخت و می دانست که به زودی متعرض آنان می شوند و به هیچ وجه دست از آنان برنمی دارند، چیزی نگذشت که مردم خبردار شدند، به شتاب رو به خانه لوط نهاده و به یکدیگرمژده می دادند، لوط از خانه بیرون آمد و در موعظه و تحریک فتوت و رشد آنان سعی بلیغ نمود تابه جایی که دختران خود را بر آنان عرضه کرد و گفت: ای مردم!این دختران من در اختیارشمایند و اینها برای شما پاکیزه ترند پس، از خدا بترسید و مرا نزد میهمانانم رسوا مسازید، آنگاه از در استغاثه و التماس در آمد و گفت: آیا در میان شما یک نفر مرد رشید نیست؟مردم درخواست او را رد کرده و گفتند: ما هیچ علاقه ای به دختران تو نداریم و به هیچ وجه از میهمانان تو دست بردار نیستیم.لوط(ع)مایوس شد و گفت: ای کاش نیرویی در رفع شما می داشتم و یا رکنی شدید می بود و به آنجا پناه می بردم. (10) در این هنگام ملائکه گفتند: ای لوط ما فرستادگان پروردگار توایم، آرام باش که این قوم به تو نخواهند رسید، آنگاه همه آن مردم را کور کردند و مردم افتان و خیزان متفرق شدند. (11) فرشتگان سپس به لوط(ع)دستور دادند که شبانه اهل خود را برداشته و درهمان شب پشت به مردم نموده، از قریه بیرون روند و احدی از آنان به پشت سر خود نگاه نکندولی همسر خود را بیرون نبرد که به او آن خواهد رسید که به مردم شهر می رسد، و نیز به وی خبردادند که بزودی مردم شهر در صبح همین شب هلاک می شوند. (12) صبح، هنگام طلوع فجر، صیحه آن قوم را فرا گرفت و خدای عز و جل سنگی از گل نشاندار که نزد پروردگارت برای اسرافگران در گناه آماده شده بر آنان ببارید و شهرهایشان رازیر و رو کرد و هر کس از مؤمنین را که در آن شهرها بود بیرون نمود، البته غیر از یک خانواده هیچ مؤمنی در آن شهرها یافت نشد و آن خانواده لوط بود و آن شهرها را آیت و مایه عبرت نسل های آینده کرد تا کسانی که از عذاب الیم الهی بیم دارند با دیدن آثار و خرابه های آن شهرها عبرت بگیرند (13) و در اینکه ایمان و اسلام منحصر در خانواده لوط بوده و عذاب همه شهرهای آنان راگرفته، دو نکته هست: اول اینکه این جریان دلالت می کند بر اینکه هیچ یک از آن مردم ایمان نداشتند، و دوم اینکه فحشا تنها در بین مردان شایع نبوده بلکه در بین زنان نیز شیوع داشته، چون اگر غیر از این بود نباید زنها هلاک می شدند و علی القاعده باید عده زیادی از زنها به آن جناب ایمان می آوردند و از او طرفداری می کردند چون لوط(ع)مردم را دعوت می کرد به اینکه در امر شهوترانی به طریقه فطری باز گردند و سنت خلقت را که همانا وصلت مردان و زنان است سنت خود قرار دهند و این به نفع زنان بود و اگر زنان نیز مبتلا به فحشا نبودند باید دور آن جناب جمع می شدند و به وی ایمان می آوردند ولی هیچ یک از این عکس العمل ها در قرآن کریم درباره زنان قوم لوط ذکر نشده.
و این خود مؤید و مصدق روایاتی است که در سابق گذشت که می گفت: فحشا در بین مردان و زنان شایع شده بود، مردان به مردان اکتفا کرده و با آنان لواط می کردند و زنان با زنان مساحقه می نمودند.
3 - شخصیت معنوی لوط(ع):
لوط(ع)رسولی بود از ناحیه خدای تعالی بسوی اهالی سرزمین"مؤتفکات"که عبارت بودند از شهر"سدوم"و شهرهای اطراف آن(و بطوری که گفته شده چهار شهر بوده: 1 - سدوم 2 - عموره 3 - صوغر 4 - صبوییم)
و خدای تعالی آن جناب را در همه مدائح و اوصافی که انبیای گرام خود را بوسیله آنها توصیف کرده شرکت داده است.
و از جمله توصیف ها که برای خصوص آن جناب ذکر کرده این است که فرموده: "ولوطا اتیناه حکما و علما و نجیناه من القریة التی کانت تعمل الخبائث انهم کانوا قوم سوء فاسقین و ادخلناه فی رحمتنا انه من الصالحین" (14).
4 - داستان لوط و قومش در تورات:
تورات در اصحاح یازدهم و دوازدهم از سفر تکوین می گوید: لوط برادر زاده"ابرام" (ابراهیم)و نام پدرش(که برادر ابرام باشد)"هاران بن تارخ"بود و هاران با برادرش ابرام در خانه تارخ در"اورکلدانیان"زندگی می کردند و سپس تارخ از"اور" بسوی سرزمین کنعانیان مهاجرت کرد و در شهر حاران اقامت گزید در حالی که ابرام و لوط با او بودند آنگاه ابرام به امر رب، از حاران خارج شد و لوط نیز با او بود و این دو مال بسیارزیاد و غلامانی در حاران به دست آورده بودند، پس به سرزمین کنعان آمدند، و ابرام پشت سر هم به طرف جنوب کوچ می کرد تا آنکه به مصر آمد و در مصر نیز به سمت جنوب به طرف بلندی های"بیت ایل"آمده و در آنجا اقامت گزید.
لوط هم که همه جا با ابرام حرکت می کرد برای خود گاو و گوسفند و خیمه هایی داشت، و یک سرزمین جوابگوی احشام این دو نفر نبود بناچار بین چوپانهای او و چوپانهای ابرام دشمنی و نزاع درگرفت و از ترس اینکه کار به نزاع بکشد از یکدیگر جدا شدند، لوط سرزمین"دائره"اردن را اختیار کرد و در شهرهای دائره اقامت گزید و خیمه های خود را به"سدوم"انتقال دادو اهل سدوم مردمی اشرار و از نظر رب بسیار خطاکار بودند و ابرام خیام خود را به بلوطات ممراکه در حبرون بود نقل داد.
در این زمان جنگی بین پادشاهان سدوم و عموره و ادمه و صبوییم و صوغر از یک طرف و چهار همسایه آنان از طرف دیگر درگرفت و پادشاه سدوم و دیگر پادشاهانی که با او بودندشکست خوردند و دشمن همه املاک سدوم و عموره و همه مواد غذایی آنان را بگرفت و لوط دربین سایر اسرا، اسیر شد و همه اموالش به غارت رفت، وقتی این خبر به ابرام رسید با غلامان خودکه بیش از سیصد نفر بودند حرکت کرد و با آن قوم جنگید و آنان را شکست داده، لوط را ازاسارت و همه اموالش را از غارت شدن نجات داد و او را به همان محلی که سکونت گزیده بودبرگردانید.
تورات در اصحاح هجدهم از سفر تکوین می گوید: رب برای او(یعنی ابرام)دربلوطات ممرا ظهور کرد در حالی که روز گرم شده بود، و او جلوی در خیمه نشسته بود ناگهان چشم خود را بلند کرد و نگریست که سه نفر مرد نزدش ایستاده اند همینکه آنان را دید از در خیمه برخاست تا استقبالشان کند و به زمین سجده کرد و گفت: ای آقا! اگر نعمتی در چشم خودمی یابی پس، از بنده ات رو بر متاب و از اینجا مرو تا بنده ات کمی آب بیاورد پاهایتان رابشویید و زیر این درخت تکیه دهید و نیز بنده ات پاره نانی بیاورد دلهایتان را نیرو ببخشید سپس بروید چون شما بر عبد خود گذر کرده اید ما اینطور رفتار می کنیم همانطور که خودت تکلم کردی.
بناچار ابرام به شتاب به طرف خیمه نزد ساره رفت و گفت: بشتاب سه کیل آرد سفیدتهیه کن و نانی مغز پخت بپز، آنگاه خودش به طرف گله گاو رفته، گوساله پاکیزه و چاقی انتخاب نموده به غلام خود داد تا به سرعت غذایی درست کند، سپس مقداری کره و شیر با آن گوساله ای که کباب کرده بود برداشته نزد میهمانان نهاد و خود در زیر آن درخت ایستاد تامیهمانان غذا بخورند.
میهمانان پرسیدند: ساره همسرت کجا است؟ابرام گفت: اینک او در خیمه است.
یکی از میهمانان گفت: من در زمان زندگیت بار دیگر نزد تو می آیم، و برای همسرت ساره پسری خواهد آمد.ساره در خیمه سخن او را که در پشت خیمه قرار داشت شنید و ابراهیم و ساره هر دو پیری سالخورده بودند و دیگر این احتمال که زنی مثل ساره عادتا بچه بیاورد قطع شده بودساره بناچار در دل خود خندید و در زبان گفت: آیا سر پیری بار دیگر متنعمی و بچه دار شدنی به خود می بینم با اینکه آقایم نیز پیر شده؟رب به ابراهیم گفت: ساره چرا خندید و چرا چنین گفت که آیا به راستی من می زایم با اینکه پیری فرتوت شده ام؟مگر بر رب انجام چیزی محال می شود؟من در میعاد در طول زندگی به سویت باز می گردم و ساره فرزندی خواهد داشت.ساره در حالی که می گفت: این بار نمی خندم منکر آن شد، چون ترسیده بود ابراهیم گفت: نه بلکه خندید.
آنگاه مردان نامبرده از آنجا برخاسته به طرف سدوم رهسپار شدند ابراهیم(نیز) با آنهامی رفت تا بدرقه شان کند رب با خود گفت: آیا سزاوار است کاری را که می خواهم انجام دهم ازابراهیم پنهان بدارم؟با اینکه ابراهیم امتی کبیر و قوی است و امتی است که همه امت های روی زمین از برکاتش برخوردار می شوند؟نه، من حتما او را آگاه می سازم تا فرزندان و بیت خود را که بعد از او می آیند توصیه کند تا طریق رب را حفظ کنند و کارهای نیک کنندو عدالت را رعایت نمایند تا رب به آن وعده ای که به ابراهیم داده عمل کند.
پس رب(به ابراهیم)گفت: سر و صدای سدومیان و عمودیان زیاد شده یعنی چیزهای بدی از آنجا به من می رسد و خطایا و گناهانشان بسیار عظیم گشته، لذا من خود به زمین نازل می شوم تا ببینم آیا همه این گناهانی که خبرگزاران خبر داده اند مرتکب شده اند یا نه و اگرنشده اند حداقل از وضع آنجا با خبر می شوم.آنگاه مردان(میهمانان ابراهیم)با او خدا حافظی کرده و به طرف سدوم رفتند و اما ابراهیم که تا آن لحظه در برابر رب ایستاده بود به طرف رب جلو آمد و پرسید آیا نیکوکار و گناهکار را با هم هلاک می کنی؟شاید پنجاه نفر نیکوکار در شهرسدوم باشد آیا آن شهر را یکجا نابود می کنی و به خاطر آن پنجاه نیکوکار که در آنجا هستند عفو نمی کنی؟حاشا بر تو که چنین رفتاری داشته باشی و نیکوکار را با گنهکار بمیرانی و در نتیجه خوب و بد در درگاهت فرق نداشته باشند، حاشا بر تو که جزا دهنده کل زمینی عدالت را رعایت نکنی؟
رب گفت من اگر در سدوم پنجاه نیکوکار پیدا کنم از عذاب آن شهر و همه ساکنان آن به خاطر پنجاه نفر صرفنظر می کنم.
ابراهیم جواب داد و گفت: من که با مولا سخن آغاز کردم خاکی و خاکستری هستم ممکن است نیکوکاران پنج نفر کمتر از پنجاه نفر باشند و فرض کن چهل و پنج نفر باشد آیا همه شهر را و آن چهل و پنج نفر را هلاک می کنی؟رب گفت: من اگر در آنجا چهل و پنج نفرنیکوکار بیابم شهر را هلاک نمی کنم، ابراهیم دوباره با رب به گفتگو پرداخت و گفت: احتمال می رود در آنجا چهل نفر نیکوکار باشد رب گفت: بخاطر چهل نفر هم عذاب نمی کنم، ابراهیم با خود گفت حال که رب عصبانی نمی شود سخن را ادامه دهم چون ممکن است سی نفرنیکوکار در سدوم پیدا شود، رب گفت: اگر در آنجا سی نفر افت شود آن کار را نمی کنم.
ابراهیم گفت: من که سخن با مولایم آغاز کردم برای این بود که نکند در آنجا بیست نفرنیکوکار باشد رب گفت: به خاطر بیست نفر هم اهل شهر را هلاک نمی کنم.
ابراهیم گفت: (من خواهش می کنم)رب عصبانی نشود فقط یک بار دیگر سخن می گویم و آن سخنم این است که ممکن است ده نفر نیکوکار در آن محل یافت شود رب گفت: به خاطر ده نفر نیز اهل شهر را هلاک نمی کنم، رب بعد از آنکه از گفتگوی با ابراهیم فارغ شد دنبال کار خود رفت ابراهیم هم به محل خود برگشت.
در اصحاح نوزدهم از سفر تکوین آمده که ملائکه هنگام عصر به سدوم رسیدند لوط درآن لحظه دم دروازه شهر سدوم نشسته بود چون ایشان را بدید برخاست تا از آنان استقبال کند وبا صورت به زمین افتاد و سجده کرد و به آنان گفت: آقای من به طرف خانه بنده خودتان متمایل شوید و در آنجا بیتوته کنید و پاهایتان را بشویید آنگاه صبح زود راه خود پیش بگیرید وبروید.آن دو ملک گفتند: نه، بلکه ما در میدان شهر بیتوته می کنیم.لوط بسیار اصرار ورزید وآن دو سرانجام قبول نموده با او به راه افتادند و به خانه او در آمدند لوط ضیافتی به پا کرد و نان و مرغی پخت، و آنان خوردند.
قبل از اینکه به خواب بروند رجالی از اهل شهر یعنی از سدوم خانه را محاصره کردند، رجالی از پیر و جوان و بلکه کل اهل شهر حتی از دورترین نقطه حمله ور شدند و لوط را صدازدند که آن دو مردی که امشب بر تو وارد شده اند کجایند؟آنان را بیرون بفرست تا بشناسیمشان، لوط خودش به طرف درب خانه آمد و آن را از پشت ببست و گفت: ای برادران من شرارت مکنید اینک این دو دختران من در اختیار شمایند و با اینکه تاکنون مردی را نشناخته اندمن آن دو را بیرون می آورم، شما با آن دو هر عملی که مایه خوشایند چشم شما است انجام دهید و اما این دو مرد را کار نداشته باشید زیرا زیر سایه سقف من داخل شده اند.
مردم گفتند: تا فلانجا دور شو، آنگاه گفتند: لوط یک مرد غریبه ای است که به میان ما آمده و اختیاردار ما شده، ای لوط!ما الان شری به تو می رسانیم بدتر از شری که می خواهیم به آن دو برسانیم، پس اصرار بر لوط را از حد گذراندند و جلو آمدند تا درب خانه را بشکنند و آن دو مرد میهمان دست خود را دراز کرده و لوط را به طرف خود در داخل خانه بردند و درب را به روی مردم بستند و اما مردان پشت در را، صغیر و کبیرشان را کور کردند و دیگر نتوانستند درب خانه را پیدا کنند.
آن دو تن میهمان به لوط گفتند: غیر از خودت در این شهر چه داری، دامادها و پسران و دختران و هر کس دیگر که داری همه را از این مکان بیرون ببر که ما هلاک کننده این شهریم زیرا خبرگزاریها خبرهای عظیمی از این شهر نزد رب برده اند و رب ما را فرستاده تا آنان راهلاک سازیم.لوط از خانه بیرون رفت و با دامادها که دختران او را گرفته بودند صحبت کرده گفت: برخیزید و از این شهر بیرون شوید که رب می خواهد شهر را هلاک کند، دامادها به نظرشان رسید که لوط دارد مزاح می کند، ولی همین که فجر طالع شد دو فرشته با عجله به لوطگفتند: زود باش دست زن و دو دخترت که فعلا در اینجا هستند بگیر تا به جرم مردم این شهرهلاک نشوند ولی وقتی سستی لوط را دیدند دست او و دست زنش و دست دو دخترش را گرفته به خاطر شفقتی که رب بر او داشت در بیرون شهر نهادند.
و وقتی داشتند لوط را به بیرون شهر می بردند به او گفتند: جانت را بردار و فرار کن وزنهار، که به پشت سر خود نگاه مکن و در هیچ نقطه از پیرامون شهر توقف مکن، به طرف کوه فرار کن تا هلاک نشوی.لوط به آن دو گفت: نه، ای سید من، اینک بنده ات شفقت را درچشمانت می بیند لطفی که به من کردی عظیم بود و من توانایی آن را ندارم که به کوه فرار کنم می ترسم هنوز به کوه نرسیده شر مرا بگیرد و بمیرم، اینک در این نزدیکی شهری است به آن شهرمی گریزم شهر کوچکی است(و فاصله اش کم است)آیا اگر به آنجا بگریزم جانم زنده می ماندرب بدو گفت: من در پیشنهاد نیز روی تو را به زمین نمی اندازم و شهری که پیشنهاد کردی زیر ورویش نکنم، زیر و رویش نمی کنم پس به رعت بدانجا فرار کن که من استطاعت آن را ندارم که قبل از رسیدنت به آنجا کاری بکنم به این مناسبت نام آن شهر را صوغر نهادند یعنی شهر کوچک.
وقتی خورشید بر زمین می تابید لوط وارد شهر صوغر شد، رب بر شهر سدوم و عموره کبریت و آتش بارید، کبریت و آتشی که از ناحیه رب از آسمان می آمد و آن شهرها و همه اطراف آن و همه ساکنان آن شهرها و همه گیاهان آن سرزمین را زیر و رو کرد، زنش که نافرمانی کرد و از پشت به شهر نظر انداخت ستونی از نمک شد.
روز دیگر ابراهیم به طرف این سرزمین آمده در برابر رب ایستاد و بسوی سدوم و عموره وبه سرزمین های اطراف آن دو شهر نظر انداخت، دید که دود از زمین بالا می رود مانند دودی که از گلخن حمام برمی خیزد، و چنین پیش می آمد که وقتی خدا شهرهای آن دایره(و آن افق) را ویران کرد به ابراهیم اطلاع داد که لوط را از وسط انقلاب و در لحظه ای که شهرهای محل اقامت لوط را ویران می کرد بیرون فرستاد(و خلاصه اینکه به ابراهیم اطلاع داد دلواپس لوطنباشد خدای تعالی او را نجات داده است).
و اما لوط از صوغر نیز بالاتر رفت و در کوه منزل کرد و دو دخترش با او بودند، چون ازاقامت در صوغر نیز بیمناک بود لذا او و دو دخترش در غاری منزل کردند، دختر بکر بزرگ به(دختر)کوچکتر گفت: پدر ما پیر شده و در این سرزمین هیچ کس نیست که مانند عادت سایرنقاط به سر وقت ما بیاید و از ما خواستگاری کند بیا تا به پدرمان شرابی بنوشانیم و با او همخواب شویم و از پدر خود نسلی را زنده کنیم، پس پدر را شراب خوراندند و در آن شب دختر بزرگتر(بکر)به رختخواب پدر رفت و پدر هیچ نفهمید که دخترش با او خوابیده(جماع کرده و)برخاست، فردای آن شب چنین پیش آمد که بکر به صغیره گفت: من دیشب با پدرم خوابیدم امشب نیز به او شرابی می دهیم تو با او بخواب تا هر دو از او نسلی را زنده کنیم پس آن شب نیزشرابش دادند و دختر کوچک برخاسته با پدر جمع شد و پدر، نه از همخوابگی او خبردار شد و نه از برخاستن و رفتنش، نتیجه این کار آن شد که هر دو دختر از پدر حامله شدند.
دختر بزرگتر(بکر)یک پسر آورد و نام او را"موآب"نهاد و این پسر کسی است که نسل دودمان موآبیین به او منتهی می شود و تا به امروز این نسل ادامه دارد. این بود ماجرای داستان لوط در تورات، و ما همه آن را نقل کردیم تا روشن شود که تورات در خود داستان و دروجوه غیر داستانی آن چه مخالفتی با قرآن کریم دارد.
ادامه دارد...
گروه دور همی پارسی کدرز
https://t.me/joinchat/GxVRww3ykLynHFsdCvb7eg
https://t.me/joinchat/GxVRww3ykLynHFsdCvb7eg