11-21-2011، 09:13 PM
سقوط امپراتوری قدرتمند ماد و سربرآوردن یك دولت نوپا ولی بسیار مقتدر به نام ” دولت پارس “ برای كرزوس ، پادشاه لیدی - همسایه ی باختری ایران ، سخت نگران كننده و باورنكردنی بود. گذشته از آنكه امپراتور خودكامه ی ماد ، برادر زن كرزوس بود و دو پادشاه روابط خویشاوندی بسیار نزدیكی با یكدیگر داشتند ، نگرانی كرزوس از آن جهت بود كه مبادا پارسیان تازه به قدرت رسیده ، مطامعی خارج از مرزهای امپراتوری ماد داشته باشند و با تكیه بر حس ملی گرایی منحصر بفرد سربازان خود ، تهدیدی متوجه حكومت لیدی كنند. كرزوس خیلی زود برای دفع چنین تهدیدی وارد عمل گردید و دست به كار تشكیل ائتلاف مهیبی از بزرگترین ارتشهای جهان آن زمان شد ؛ ائتلافی كه اگر به موقع شكل می گرفت بدون شك ادامه ی حیات دولت نوپای پارس را مشكل می ساخت.
فرستادگانی از جانب دولت لیدی به همراه انبوهی از هدایا و پیشكش های شاهانه به لاسدمون ( لاكدومنیا ، پایتخت اسپارت ) اعزام شدند تا از آن كشور بخواهند برای كمك به جنگ با امپراتوری جدید ، سربازان و تجهیزات نظامی خود را در اختیار لیدی قرار دهد. از نبونید ( پادشاه بابل ) و آمیسیس ( فرعون مصر ) نیز درخواست های مشابهی به عمل آمد. واحدهایی از ارتش لیدی نیز ماموریت یافتند تا با گشت زنی در سرزمین تراكیه ، به استخدام نیروهای جنگی مزدور برای نبرد با پارسیان بپردازند. ناگفته پیداست كه چنین ارتش متحدی تا چه اندازه می توانست قدرتمند و مرگبار باشد. در عین حال ، كرزوس برای محكم كاری كسانی را نیز به معابد شهرهای مختلف - از جمله معابد دلف ، فوسید و دودون - فرستاد تا از هاتفان غیبی معابد ، نظر خدایان را نیز در مورد این جنگ جویا شود. از آنچه در سایر معابد گذشت بی اطلاعیم ولی پاسخی كه هاتف غیبی معبد دلف به سفیران كرزوس داد اینچنین بود :
« خدایان ، پیش پیش به كرزوس اعلام می كنند كه در جنگ با پارسیان امپراتوری بزرگی را نابود خواهد كرد. خدایان به او توصیه می كنند كه از نیرومندترین یونانیان كسانی را به عنوان متحد با خود همراه سازد. به او می گویند كه وقتی قاطری پادشاه می شود كافی است كه او كناره های شنزار رود هرمس را در پیش گیرد و بگریزد و از اینكه او را ترسو و بی غیرت بنامند خجالت نكشد.»
این پیشگویی كرزوس را در حیرت فرو برد. او به این نكته اندیشید كه اصلاَ با عقل جور در نمی آید كه قاطری پادشاه شود. بنابرین قسمت اول آن پیشگویی را - كه می گفت كرزوس نابود كننده ی یك امپراتوری بزرگ خواهد بود - به فال نیك گرفت و آماده ی نبرد شد. ولی همه چیز بدانسان كه كرزوس در نظر داشت پیش نمیرفت. اسپارتیها اگر چه سفیر كرزوس را به نیكی پذیرا شدند و از هدایای او به بهترین شكل تقدیر كردند ولی در مورد كمك نظامی در جنگ پاسخ روشنی ندادند. حاكمان بابل و مصر نیز وعده دادند كه در سال آینده نیروهایشان را راهی جنگ خواهند كرد.
با این همه كرزوس تصمیم خود را گرفته بود و در سال ٥٤٦ پیش از میلاد ، با تمام نیروهایی كه توانسته بود گرد آورد – از جمله سواره نظام معروف خود كه در جهان آن زمان به عنوان بی باك ترین و كارآزموده ترین سواره نظام در تمام ارتش ها شهره بودند - از سارد خارج شد. سپاه لیدی از رود هالیس ( كه مرز شناخته شده ی دولتین لیدی و ماد بود ) گذشت و وارد كاپادوكیه در خاك ایران گردید. پس از آن نیز غارت كنان در خاك ایران پیش رفت و شهر پتریا را نیز متصرف شد. سپاهیان لیدیایی ، در حال پیشروی در خاك ایران دارایی های تمامی مناطقی را كه اشغال می شد چپاول می نمودند و مردم آن مناطق را نیز به بردگی می گرفتند. ولیكن ناگهان سربازان لیدیایی با چیز غیر منتظره ای روبرو شدند ؛ ارتش ایران به فرماندهی كوروش كبیر به سوی آنها می آمد! ظاهراَ یك لیدیایی خائن كه از جانب كرزوس مامور بود تا از سرزمین های تراكیه برای او سرباز اجیر كند ، به ایران آمده بود و کوروش را در جریان توطئه ی كرزوس قرار داده بود. نخستین بار ، سپاهیان ایرانی و لیدیایی در دشت پتریا درگیر شدند. به گفته ی هرودوت هر دو لشكر تلفات سنگینی را متحمل شدند و شب هنگام در حالی كه هیچ یك نتوانسته بودند به پیروزی برسند ، از یكدیگر جدا شدند. كرزوس كه به سختی از سرعت عمل نیروهای پارسی جا خورده بود ، تصمیم گرفت شب هنگام میدان را خالی كند و به سمت سارد عقب نشید. به این امید كه از یك سو پارسیان نخواهند توانست از كوههای پر برف و راههای صعب العبور لیدی بگذرند و به ناچار زمستان را در همان محل اردو خواهند زد و از سوی دیگر تا پایان فصل سرما ، نیروهای متحدین نیز در سارد به او خواهند پیوست و با تكیه بر قدرت آنان خواهد توانست کوروش را غافلگیر نموده ، از هر طرف به ایران حمله ور شود. پس از رسیدن به سارد ، كرزوس مجدداَ سفیرانی به اسپارت ، بابل و مصر فرستاد و به تاكید از آنان خواست حداكثر تا پنج ماه دیگر نیروهای كمكی خود را ارسال دارند.
صبح روز بعد ، چون کوروش از خواب برخواست و میدان نبرد را خالی دید ، بر خلاف پیش بینی های كرزوس ، تصمیمی گرفت كه تمام نقشه های او را نقش برآب كرد. سربازان ایرانی نه تنها در اردوگاه خود متوقف نشدند ، بلكه با جسارت تمام راه سارد را در پیش گرفتند و با گذشتن از استپهای ناشناخته و كوهستان های صعب العبور كشور لیدی ، از دشت سارد سر درآوردند و در مقابل پایتخت اردو زدند. وقتی كه كرزوس خبردار شد كه سپاهیان کوروش بر سختی زمستان فائق آمده اند و بی هیچ مشكلی تا قلب مملكتش پیش روی كرده اند غرق در حیرت گردید. از یك طرف هیچ امیدی به رسیدن نیروهای كمكی از اسپارت ، بابل و مصر نمانده بود و از طرف دیگر كرزوس پس از رسیدن به سارد ، سربازان مزدوری را كه به خدمت گرفته بود نیز مرخص كرده بود چون هرگز گمان نمی كرد كه پارسی ها به این سرعت تعقیبش كنند و جنگ را به دروازه های سارد بكشانند. بنابرین تنها راه چاره ، سامان دادن به همان نیروهای باقی مانده در شهر و فرستادن آنان به نبرد پارسیان بود.
کوروش می دانست كه جنگیدن در سرزمین بیگانه ، برای سربازان پارسی بسیار سخت تر از دفاع در داخل مرزهای كشور خواهد بود و از سوی دیگر فزونی نیروهای دشمن و توانایی مثال زدنی سواره نظام لیدی ، نگرانش می كرد. لذا به توصیه دوست مادی خود ، هارپاگ ( همان كسی كه یكبار جانش را نجات داده بود ) تصمیم گرفت تا خط مقدم لشكرش را با صفی از سپاهیان شتر سوار بپوشاند. اسب ها از هیچ چیز به اندازه ی بوی شتر وحشت نمی كنند و به محض نزدیك شدن به شتران ، عنان اسب از اختیار صاحبش خارج می شود. بنابرین سواره نظام لیدی ، هرچقدر هم كه قدرتمند باشد ، به محض رسیدن به اولین گروه از سپاهیان پارس عملاَ از كار خواهد افتاد. پیاده نظام کوروش نیز دستور یافت تا پشت سر شتران حركت كند و پس از آنان نیز سواره نظام اسب سوار قرار گرفتند. آنگاه با این فریاد کوروش كه « خدا ما را به سوی پیروزی راهنمایی می كند » سپاهیان ایران و لیدی رو در روی یكدیگر قرار گرفتند. جنگ بسیار خونین بود ولی در نهایت آنانكه به پیروزی رسیدند لشكریان پارس بودند. از میان لیدیایی ها ، آنان كه زنده مانده بودند - به جز معدودی كه دوباره برای گرفتن كمك به كشورهای دیگر رفتند - به درون شهر عقب نشستند و دروازه های شهر را مسدود كردند. به این امید كه بالاخره متحدین اسپارتی ، بابلی و مصری از راه می رسند و كار ایرانی ها را یكسره می كنند. پس از شكست و عقب نشینی لیدیایی ها ، پارسیان شهر سارد را به محاصره درآوردند.
شهر سارد از هر طرف دیوار داشت بجز ناحیه ای كه به كوه بلندی بر می خورد و به خاطر ارتفاع زیاد و شیب بسیار تند آن لازم ندیده بودند كه در آن محل استحكاماتی بنا كنند. پس از چهارده روز محاصره ی نافرجام کوروش اعلام كرد به هر كس كه بتوانند راه نفوذی به درون شهر بیابد پاداش بسیار بزرگی خواهد داد. بر اثر این وعده بسیاری از سپاهیان در صدد یافتن رخنه ای در استحكامات شهر برآمدند تا آنكه روزی یك نفر پارسی به نام ” هی رویاس “ دید كه كلاه خود یك سرباز لیدیایی از بالای دیوار به پایین افتاد. او چست و چالاك پایین آمد ، كلاهش را برداشت و از همان راهی كه آمده بود بازگشت. ” هی رویاس “ دیگران را در جریان این اكتشاف قرار داد و پس از بررسی محل ، گروه كوچكی از سپاهیان کوروش به همراه وی از آن مسیر بالا رفته و داخل شهر شدند و پس از مدتی دروازه های شهر را بروی همرزمان خود گشودند.
در مورد آنچه پس از ورود پارسیان به داخل شهر سارد روی داد نمی توانیم به درستی و با اطمینان سخن بگوییم ؛ اگر چه در این مورد نیز هر یك از مورخان ، روایتی نقل كرده اند ولی متاسفانه هیچ كدام از این روایات قابل اعتماد نیستند. حتی هرودوت كه نوشته های او معمولاَ بیش از سایرین به واقعیت نزدیك است ، آنچه در این مورد خاص می گوید ، حقیقی به نظر نمی رسد. ابتدا روایت گزنفون را می آوریم و سپس به سراغ هرودوت خواهیم رفت :
« وقتی كرزوس را به حضور فاتح آوردند سر به تعظیم فرود آورد و به او گفت : من ، ای ارباب ، به تو سلام می كنم ، زیرا بخت و اقبال از این پس عنوان اربابی را به تو بخشیده است و مرا مجبور ساخته است كه آنرا به تو واگذارم. کوروش گفت : من هم به تو سلام می كنم ، چون تو مردی هستی به خوبی خودم و سپس به گفته افزود : آیا حاضری به من توصیه ای بكنی ؟ من می دانم كه سربازانم خستگیها و خطرهای بیشماری را متحمل شده و در این فكرند كه عنی ترین شهر آسیا پس از بابل یعنی سارد را به تصرف خود درآورند. بدین جهت من درست و عادلانه می دانم كه ایشان اجر زحمات خود را بگیرند چون می دانم كه اگر ثمره ای از آن همه رنج و زحمت خود نبرند من مدت زیادی نخواهم توانست ایشان را به زیر فرمان خود داشته باشم. در عین حال ، این كار را هم نمی توانم بكنم كه به ایشان اجازه دهم شهر را غارت كنند. كرزوس پاسخ داد : بسیار خوب ، پس بگذار بگویم اكنون كه از تو قول گرفتم كه نخواهی گذاشت سربازانت شهر را غارت كنند و زنان و كودكان ما را نخواهی ربود ، من هم در عوض به تو قول می دهم كه لیدیایی ها هر چیز خوب و گرانبها و زیبایی در شهر سارد باشد بیاورند و به طیب خاطر به تو تقدیم كنند.
تو اگر شهر سارد را دست نخورده و سالم باقی بگذاری سال دیگر دوباره شهر را مملو از چیزهای خوب و گرانبها خواهی یافت. برعكس ، اگر شهر را به باد نهب و غارت بگیری همه چیز حتی صنایعی را كه می گویند منبع نعمت و رفاه مردم است از بین خواهی برد. گنجهای مرا بگیر ولی بگذار كه نگهبانانت آن را از دست عاملان من بگیرند. من بیش از حد از خدایان سلب اعتماد كرده ام . البته نمی خواهم بگویم كه ایشان مرا فریب داده اند ولی هیچ بهره ای از قول ایشان نبرده ام. بر سردر معبد دلف نوشته شده است: « تو خودت خودت را بشناس!» باری ، من پیش از خودم همواره تصور می كردم كه خدایان همیشه باید نسبت به من نر مساعد داشته باشند. ادم ممكن است كه دیگران برا بشناسد و هم نشناسد ، و لیكن كسی نیست كه خودش را نشناسد. من به سبب ثروتهای سرشاری كه داشتم و به پیروی از حرفهای كسانی كه از من می خواستند در رأس ایشان قرار بگیرم و نیز تحت تاثیر چاپلوسیهای كسانی كه به من می گفتند اگر دلم را راضی كنم و فرماندهی بر ایشان را بپذیرم همه از من اطاعت خواهند كرد و من بزرگترین موجود بشری خواهم بود ضایع شدم و از این حرفها باد كردم و به تصور اینكه شایستگی آن را دارم كه بالاتر از همه باشم ، فرماندهی و پیشوایی جنگ را پذیرفتم ولیكن اكنون معلوم می شود كه من خودم را نمی شناختم و بیخود به خود می بالیدم كه می توانم فاتحانه جنگ با تو را رهبری كنم ، تویی كه محبوب خدایانی و به خط مستقیم نسب به پادشاهان می رسانی. امروز حیات من و سرنوشت من تنها به تو بستگی دارد. کوروش گفت : من وقتی به خوشبختی گذشته ی تو می اندیشم نسبت به تو احساس ترحم در خود می كنم و دلم به حالت می سوزد. بنابرین من از هم اكنون زنت و دخترانت را كه می گویند داری و دوستان و خدمتكاران و سفره گسترده همچون گذشته ات را به تو پس می دهم. فقط قدغن می كنم كه دیگر نباید بجنگی. »
و اما اینك به نقل گفته ی هرودوت می پردازیم و پس از آن خواهیم گفت كه چرا این روایت نمی تواند با حقیقت منطبق باشد ؛ « كرزوس به خاطرغم و اندوه زیاد در جایی ایستاده بود و حركت نمی كرد و خود را نمی شناساند. در این حال یكی از سپاهیان پارسی به قصد كشتن او به وی نزدیك گردید كه ناگهان پسر كر و لال كرزوس زبان باز كرد و فریاد زد: ” ای مرد ! كرزوس را نكش “ بدینگونه سرباز پارسی از كشتن كرزوس منصرف شد و او را دستگیر كرد. به فرمان کوروش ، كرزوس را به همراه ١٤ تن دیگر از نجبای لیدی ، به روی توده ای از هیزم قرار دادند تا در آتش بسوزانند. چون آتش را روشن كردند كرزوس فریاد زد ” آه ! سولون ، سولون “ . کوروش توسط مترجم خود ، معنی این كلمات را پرسید. كرزوس پس از مدتی سكوت گفت: « ای كاش شخصی كه اسمش را بردم با تمام پادشاهان صحبت می كرد » کوروش باز هم متوجه منظور كرزوس نشد و دوباره توضیح خواست. سپس كرزوس گفت : « زمانیكه سولون در پایتخت من بود ، خزانه و تجملات و اشیاء قیمتی خود را به او نشان دادم و پرسیدم چه كسی را از همه سعاتمندتر می داند ، در حالی كه یقین داشتم كه اسم مرا خواهد برد. ولی او گفت تا كسی نمرده نمی توان گفت كه سعادتمند بوده یا نه ! » کوروش از شنیدن این سخن متاثر شد و بی درنگ حكم كرد كه آتش را خاموش كنند ولی آتش از هر طرف زبانه می كشید و موقع خاموش كردن آن گذشته بود. آنگاه كرزوس گریست و ندا داد « ای آپلن! تو را به بزرگواری خودت سوگند می دهم كه اگر هدایای من را پسندیده ای بیا و مرا نجات بده » پس از دعای كرزوس به درگاه آپلن ، باران شدیدی باریدن گرفت و آتش را خاموش كرد. پارسیان كه سخت وحشت زده بودند ، در حالی كه زرتشت را به یاری می طلبیدند از آنجا گریختند. »
این بود روایت هرودوت از آنچه بر پادشاه سارد گذشت. ولی ما دلایلی داریم كه باور كردن این روایت را برایمان مشكل می سازند. نخستین دلیل بر نادرست بودن این روایت ، مقدس بودن آتش نزد ایرانیان است كه به آنها اجازه نمی داد با سوزاندن پادشاه دشمن ، به آتش – یعنی مقدس ترین چیزی كه در تمام عالم وجود دارد - بی حرمتی كرده ، آن را آلوده سازند. دلیل دوم آنست كه در سایر مواردی كه کوروش بر كشوری فائق آمده ، هرگز چنین رفتاری سراغ نداریم و هرودوت نیز خود اذعان می كند به این كه رفتار کوروش با ملل مغلوب و بویژه با پادشاهان آنان بسیار جوانمردانه و مهربانانه بوده است. و بالاخره سومین و مهمترین دلیل آنكه امروز مشخص شده است كه اصولاَ در زمان سلطنت كرزوس ، سولون هرگز به سارد سفر نكرده بود بنابرین داستانی كه هرودوت نقل می كند به هیچ عنوان رنگی از واقعیت ندارد. چهارمین نكته ی شك برانگیزی كه در این روایت وجود دارد آن است كه آپولن ، خدای یونانیان بوده و این مسأله یك احتمال قوی پیش می آورد كه هرودوت – به عنوان یك یونانی - كوشیده است باورهای مذهبی خود را در این مسأله دخالت دهد.
در مورد آنچه در شهر سارد رخ داد نیز روایت های مشابهی نقل شده است كه اگر چه در پایان به این نكته می رسند كه سربازان پارسی ، شهر را غارت نكرده و با مردم سارد به عطوفت رفتار كرده اند ولی می كوشند به نوعی این رفتار سپاهیان پارس را به عملكرد كرزوس و تاثیر سخنان وی در پادشاه جوان هخامنشی مربوط كنند تا آنكه مستقیماَ دستور کوروش را عامل رفتار جوانمردانه ی سپاهیان ایران بدانند. پس از تسخیر سارد ، تمام كشور لیدیه به همراه سرزمینهایی كه پادشاهان آن سابقاَ فتح كرده بودند ، به كشور ایران الحاق شد و بدین ترتیب مرز ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید.
فرستادگانی از جانب دولت لیدی به همراه انبوهی از هدایا و پیشكش های شاهانه به لاسدمون ( لاكدومنیا ، پایتخت اسپارت ) اعزام شدند تا از آن كشور بخواهند برای كمك به جنگ با امپراتوری جدید ، سربازان و تجهیزات نظامی خود را در اختیار لیدی قرار دهد. از نبونید ( پادشاه بابل ) و آمیسیس ( فرعون مصر ) نیز درخواست های مشابهی به عمل آمد. واحدهایی از ارتش لیدی نیز ماموریت یافتند تا با گشت زنی در سرزمین تراكیه ، به استخدام نیروهای جنگی مزدور برای نبرد با پارسیان بپردازند. ناگفته پیداست كه چنین ارتش متحدی تا چه اندازه می توانست قدرتمند و مرگبار باشد. در عین حال ، كرزوس برای محكم كاری كسانی را نیز به معابد شهرهای مختلف - از جمله معابد دلف ، فوسید و دودون - فرستاد تا از هاتفان غیبی معابد ، نظر خدایان را نیز در مورد این جنگ جویا شود. از آنچه در سایر معابد گذشت بی اطلاعیم ولی پاسخی كه هاتف غیبی معبد دلف به سفیران كرزوس داد اینچنین بود :
« خدایان ، پیش پیش به كرزوس اعلام می كنند كه در جنگ با پارسیان امپراتوری بزرگی را نابود خواهد كرد. خدایان به او توصیه می كنند كه از نیرومندترین یونانیان كسانی را به عنوان متحد با خود همراه سازد. به او می گویند كه وقتی قاطری پادشاه می شود كافی است كه او كناره های شنزار رود هرمس را در پیش گیرد و بگریزد و از اینكه او را ترسو و بی غیرت بنامند خجالت نكشد.»
این پیشگویی كرزوس را در حیرت فرو برد. او به این نكته اندیشید كه اصلاَ با عقل جور در نمی آید كه قاطری پادشاه شود. بنابرین قسمت اول آن پیشگویی را - كه می گفت كرزوس نابود كننده ی یك امپراتوری بزرگ خواهد بود - به فال نیك گرفت و آماده ی نبرد شد. ولی همه چیز بدانسان كه كرزوس در نظر داشت پیش نمیرفت. اسپارتیها اگر چه سفیر كرزوس را به نیكی پذیرا شدند و از هدایای او به بهترین شكل تقدیر كردند ولی در مورد كمك نظامی در جنگ پاسخ روشنی ندادند. حاكمان بابل و مصر نیز وعده دادند كه در سال آینده نیروهایشان را راهی جنگ خواهند كرد.
با این همه كرزوس تصمیم خود را گرفته بود و در سال ٥٤٦ پیش از میلاد ، با تمام نیروهایی كه توانسته بود گرد آورد – از جمله سواره نظام معروف خود كه در جهان آن زمان به عنوان بی باك ترین و كارآزموده ترین سواره نظام در تمام ارتش ها شهره بودند - از سارد خارج شد. سپاه لیدی از رود هالیس ( كه مرز شناخته شده ی دولتین لیدی و ماد بود ) گذشت و وارد كاپادوكیه در خاك ایران گردید. پس از آن نیز غارت كنان در خاك ایران پیش رفت و شهر پتریا را نیز متصرف شد. سپاهیان لیدیایی ، در حال پیشروی در خاك ایران دارایی های تمامی مناطقی را كه اشغال می شد چپاول می نمودند و مردم آن مناطق را نیز به بردگی می گرفتند. ولیكن ناگهان سربازان لیدیایی با چیز غیر منتظره ای روبرو شدند ؛ ارتش ایران به فرماندهی كوروش كبیر به سوی آنها می آمد! ظاهراَ یك لیدیایی خائن كه از جانب كرزوس مامور بود تا از سرزمین های تراكیه برای او سرباز اجیر كند ، به ایران آمده بود و کوروش را در جریان توطئه ی كرزوس قرار داده بود. نخستین بار ، سپاهیان ایرانی و لیدیایی در دشت پتریا درگیر شدند. به گفته ی هرودوت هر دو لشكر تلفات سنگینی را متحمل شدند و شب هنگام در حالی كه هیچ یك نتوانسته بودند به پیروزی برسند ، از یكدیگر جدا شدند. كرزوس كه به سختی از سرعت عمل نیروهای پارسی جا خورده بود ، تصمیم گرفت شب هنگام میدان را خالی كند و به سمت سارد عقب نشید. به این امید كه از یك سو پارسیان نخواهند توانست از كوههای پر برف و راههای صعب العبور لیدی بگذرند و به ناچار زمستان را در همان محل اردو خواهند زد و از سوی دیگر تا پایان فصل سرما ، نیروهای متحدین نیز در سارد به او خواهند پیوست و با تكیه بر قدرت آنان خواهد توانست کوروش را غافلگیر نموده ، از هر طرف به ایران حمله ور شود. پس از رسیدن به سارد ، كرزوس مجدداَ سفیرانی به اسپارت ، بابل و مصر فرستاد و به تاكید از آنان خواست حداكثر تا پنج ماه دیگر نیروهای كمكی خود را ارسال دارند.
صبح روز بعد ، چون کوروش از خواب برخواست و میدان نبرد را خالی دید ، بر خلاف پیش بینی های كرزوس ، تصمیمی گرفت كه تمام نقشه های او را نقش برآب كرد. سربازان ایرانی نه تنها در اردوگاه خود متوقف نشدند ، بلكه با جسارت تمام راه سارد را در پیش گرفتند و با گذشتن از استپهای ناشناخته و كوهستان های صعب العبور كشور لیدی ، از دشت سارد سر درآوردند و در مقابل پایتخت اردو زدند. وقتی كه كرزوس خبردار شد كه سپاهیان کوروش بر سختی زمستان فائق آمده اند و بی هیچ مشكلی تا قلب مملكتش پیش روی كرده اند غرق در حیرت گردید. از یك طرف هیچ امیدی به رسیدن نیروهای كمكی از اسپارت ، بابل و مصر نمانده بود و از طرف دیگر كرزوس پس از رسیدن به سارد ، سربازان مزدوری را كه به خدمت گرفته بود نیز مرخص كرده بود چون هرگز گمان نمی كرد كه پارسی ها به این سرعت تعقیبش كنند و جنگ را به دروازه های سارد بكشانند. بنابرین تنها راه چاره ، سامان دادن به همان نیروهای باقی مانده در شهر و فرستادن آنان به نبرد پارسیان بود.
کوروش می دانست كه جنگیدن در سرزمین بیگانه ، برای سربازان پارسی بسیار سخت تر از دفاع در داخل مرزهای كشور خواهد بود و از سوی دیگر فزونی نیروهای دشمن و توانایی مثال زدنی سواره نظام لیدی ، نگرانش می كرد. لذا به توصیه دوست مادی خود ، هارپاگ ( همان كسی كه یكبار جانش را نجات داده بود ) تصمیم گرفت تا خط مقدم لشكرش را با صفی از سپاهیان شتر سوار بپوشاند. اسب ها از هیچ چیز به اندازه ی بوی شتر وحشت نمی كنند و به محض نزدیك شدن به شتران ، عنان اسب از اختیار صاحبش خارج می شود. بنابرین سواره نظام لیدی ، هرچقدر هم كه قدرتمند باشد ، به محض رسیدن به اولین گروه از سپاهیان پارس عملاَ از كار خواهد افتاد. پیاده نظام کوروش نیز دستور یافت تا پشت سر شتران حركت كند و پس از آنان نیز سواره نظام اسب سوار قرار گرفتند. آنگاه با این فریاد کوروش كه « خدا ما را به سوی پیروزی راهنمایی می كند » سپاهیان ایران و لیدی رو در روی یكدیگر قرار گرفتند. جنگ بسیار خونین بود ولی در نهایت آنانكه به پیروزی رسیدند لشكریان پارس بودند. از میان لیدیایی ها ، آنان كه زنده مانده بودند - به جز معدودی كه دوباره برای گرفتن كمك به كشورهای دیگر رفتند - به درون شهر عقب نشستند و دروازه های شهر را مسدود كردند. به این امید كه بالاخره متحدین اسپارتی ، بابلی و مصری از راه می رسند و كار ایرانی ها را یكسره می كنند. پس از شكست و عقب نشینی لیدیایی ها ، پارسیان شهر سارد را به محاصره درآوردند.
شهر سارد از هر طرف دیوار داشت بجز ناحیه ای كه به كوه بلندی بر می خورد و به خاطر ارتفاع زیاد و شیب بسیار تند آن لازم ندیده بودند كه در آن محل استحكاماتی بنا كنند. پس از چهارده روز محاصره ی نافرجام کوروش اعلام كرد به هر كس كه بتوانند راه نفوذی به درون شهر بیابد پاداش بسیار بزرگی خواهد داد. بر اثر این وعده بسیاری از سپاهیان در صدد یافتن رخنه ای در استحكامات شهر برآمدند تا آنكه روزی یك نفر پارسی به نام ” هی رویاس “ دید كه كلاه خود یك سرباز لیدیایی از بالای دیوار به پایین افتاد. او چست و چالاك پایین آمد ، كلاهش را برداشت و از همان راهی كه آمده بود بازگشت. ” هی رویاس “ دیگران را در جریان این اكتشاف قرار داد و پس از بررسی محل ، گروه كوچكی از سپاهیان کوروش به همراه وی از آن مسیر بالا رفته و داخل شهر شدند و پس از مدتی دروازه های شهر را بروی همرزمان خود گشودند.
در مورد آنچه پس از ورود پارسیان به داخل شهر سارد روی داد نمی توانیم به درستی و با اطمینان سخن بگوییم ؛ اگر چه در این مورد نیز هر یك از مورخان ، روایتی نقل كرده اند ولی متاسفانه هیچ كدام از این روایات قابل اعتماد نیستند. حتی هرودوت كه نوشته های او معمولاَ بیش از سایرین به واقعیت نزدیك است ، آنچه در این مورد خاص می گوید ، حقیقی به نظر نمی رسد. ابتدا روایت گزنفون را می آوریم و سپس به سراغ هرودوت خواهیم رفت :
« وقتی كرزوس را به حضور فاتح آوردند سر به تعظیم فرود آورد و به او گفت : من ، ای ارباب ، به تو سلام می كنم ، زیرا بخت و اقبال از این پس عنوان اربابی را به تو بخشیده است و مرا مجبور ساخته است كه آنرا به تو واگذارم. کوروش گفت : من هم به تو سلام می كنم ، چون تو مردی هستی به خوبی خودم و سپس به گفته افزود : آیا حاضری به من توصیه ای بكنی ؟ من می دانم كه سربازانم خستگیها و خطرهای بیشماری را متحمل شده و در این فكرند كه عنی ترین شهر آسیا پس از بابل یعنی سارد را به تصرف خود درآورند. بدین جهت من درست و عادلانه می دانم كه ایشان اجر زحمات خود را بگیرند چون می دانم كه اگر ثمره ای از آن همه رنج و زحمت خود نبرند من مدت زیادی نخواهم توانست ایشان را به زیر فرمان خود داشته باشم. در عین حال ، این كار را هم نمی توانم بكنم كه به ایشان اجازه دهم شهر را غارت كنند. كرزوس پاسخ داد : بسیار خوب ، پس بگذار بگویم اكنون كه از تو قول گرفتم كه نخواهی گذاشت سربازانت شهر را غارت كنند و زنان و كودكان ما را نخواهی ربود ، من هم در عوض به تو قول می دهم كه لیدیایی ها هر چیز خوب و گرانبها و زیبایی در شهر سارد باشد بیاورند و به طیب خاطر به تو تقدیم كنند.
تو اگر شهر سارد را دست نخورده و سالم باقی بگذاری سال دیگر دوباره شهر را مملو از چیزهای خوب و گرانبها خواهی یافت. برعكس ، اگر شهر را به باد نهب و غارت بگیری همه چیز حتی صنایعی را كه می گویند منبع نعمت و رفاه مردم است از بین خواهی برد. گنجهای مرا بگیر ولی بگذار كه نگهبانانت آن را از دست عاملان من بگیرند. من بیش از حد از خدایان سلب اعتماد كرده ام . البته نمی خواهم بگویم كه ایشان مرا فریب داده اند ولی هیچ بهره ای از قول ایشان نبرده ام. بر سردر معبد دلف نوشته شده است: « تو خودت خودت را بشناس!» باری ، من پیش از خودم همواره تصور می كردم كه خدایان همیشه باید نسبت به من نر مساعد داشته باشند. ادم ممكن است كه دیگران برا بشناسد و هم نشناسد ، و لیكن كسی نیست كه خودش را نشناسد. من به سبب ثروتهای سرشاری كه داشتم و به پیروی از حرفهای كسانی كه از من می خواستند در رأس ایشان قرار بگیرم و نیز تحت تاثیر چاپلوسیهای كسانی كه به من می گفتند اگر دلم را راضی كنم و فرماندهی بر ایشان را بپذیرم همه از من اطاعت خواهند كرد و من بزرگترین موجود بشری خواهم بود ضایع شدم و از این حرفها باد كردم و به تصور اینكه شایستگی آن را دارم كه بالاتر از همه باشم ، فرماندهی و پیشوایی جنگ را پذیرفتم ولیكن اكنون معلوم می شود كه من خودم را نمی شناختم و بیخود به خود می بالیدم كه می توانم فاتحانه جنگ با تو را رهبری كنم ، تویی كه محبوب خدایانی و به خط مستقیم نسب به پادشاهان می رسانی. امروز حیات من و سرنوشت من تنها به تو بستگی دارد. کوروش گفت : من وقتی به خوشبختی گذشته ی تو می اندیشم نسبت به تو احساس ترحم در خود می كنم و دلم به حالت می سوزد. بنابرین من از هم اكنون زنت و دخترانت را كه می گویند داری و دوستان و خدمتكاران و سفره گسترده همچون گذشته ات را به تو پس می دهم. فقط قدغن می كنم كه دیگر نباید بجنگی. »
و اما اینك به نقل گفته ی هرودوت می پردازیم و پس از آن خواهیم گفت كه چرا این روایت نمی تواند با حقیقت منطبق باشد ؛ « كرزوس به خاطرغم و اندوه زیاد در جایی ایستاده بود و حركت نمی كرد و خود را نمی شناساند. در این حال یكی از سپاهیان پارسی به قصد كشتن او به وی نزدیك گردید كه ناگهان پسر كر و لال كرزوس زبان باز كرد و فریاد زد: ” ای مرد ! كرزوس را نكش “ بدینگونه سرباز پارسی از كشتن كرزوس منصرف شد و او را دستگیر كرد. به فرمان کوروش ، كرزوس را به همراه ١٤ تن دیگر از نجبای لیدی ، به روی توده ای از هیزم قرار دادند تا در آتش بسوزانند. چون آتش را روشن كردند كرزوس فریاد زد ” آه ! سولون ، سولون “ . کوروش توسط مترجم خود ، معنی این كلمات را پرسید. كرزوس پس از مدتی سكوت گفت: « ای كاش شخصی كه اسمش را بردم با تمام پادشاهان صحبت می كرد » کوروش باز هم متوجه منظور كرزوس نشد و دوباره توضیح خواست. سپس كرزوس گفت : « زمانیكه سولون در پایتخت من بود ، خزانه و تجملات و اشیاء قیمتی خود را به او نشان دادم و پرسیدم چه كسی را از همه سعاتمندتر می داند ، در حالی كه یقین داشتم كه اسم مرا خواهد برد. ولی او گفت تا كسی نمرده نمی توان گفت كه سعادتمند بوده یا نه ! » کوروش از شنیدن این سخن متاثر شد و بی درنگ حكم كرد كه آتش را خاموش كنند ولی آتش از هر طرف زبانه می كشید و موقع خاموش كردن آن گذشته بود. آنگاه كرزوس گریست و ندا داد « ای آپلن! تو را به بزرگواری خودت سوگند می دهم كه اگر هدایای من را پسندیده ای بیا و مرا نجات بده » پس از دعای كرزوس به درگاه آپلن ، باران شدیدی باریدن گرفت و آتش را خاموش كرد. پارسیان كه سخت وحشت زده بودند ، در حالی كه زرتشت را به یاری می طلبیدند از آنجا گریختند. »
این بود روایت هرودوت از آنچه بر پادشاه سارد گذشت. ولی ما دلایلی داریم كه باور كردن این روایت را برایمان مشكل می سازند. نخستین دلیل بر نادرست بودن این روایت ، مقدس بودن آتش نزد ایرانیان است كه به آنها اجازه نمی داد با سوزاندن پادشاه دشمن ، به آتش – یعنی مقدس ترین چیزی كه در تمام عالم وجود دارد - بی حرمتی كرده ، آن را آلوده سازند. دلیل دوم آنست كه در سایر مواردی كه کوروش بر كشوری فائق آمده ، هرگز چنین رفتاری سراغ نداریم و هرودوت نیز خود اذعان می كند به این كه رفتار کوروش با ملل مغلوب و بویژه با پادشاهان آنان بسیار جوانمردانه و مهربانانه بوده است. و بالاخره سومین و مهمترین دلیل آنكه امروز مشخص شده است كه اصولاَ در زمان سلطنت كرزوس ، سولون هرگز به سارد سفر نكرده بود بنابرین داستانی كه هرودوت نقل می كند به هیچ عنوان رنگی از واقعیت ندارد. چهارمین نكته ی شك برانگیزی كه در این روایت وجود دارد آن است كه آپولن ، خدای یونانیان بوده و این مسأله یك احتمال قوی پیش می آورد كه هرودوت – به عنوان یك یونانی - كوشیده است باورهای مذهبی خود را در این مسأله دخالت دهد.
در مورد آنچه در شهر سارد رخ داد نیز روایت های مشابهی نقل شده است كه اگر چه در پایان به این نكته می رسند كه سربازان پارسی ، شهر را غارت نكرده و با مردم سارد به عطوفت رفتار كرده اند ولی می كوشند به نوعی این رفتار سپاهیان پارس را به عملكرد كرزوس و تاثیر سخنان وی در پادشاه جوان هخامنشی مربوط كنند تا آنكه مستقیماَ دستور کوروش را عامل رفتار جوانمردانه ی سپاهیان ایران بدانند. پس از تسخیر سارد ، تمام كشور لیدیه به همراه سرزمینهایی كه پادشاهان آن سابقاَ فتح كرده بودند ، به كشور ایران الحاق شد و بدین ترتیب مرز ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید.
گروه دور همی پارسی کدرز
https://t.me/joinchat/GxVRww3ykLynHFsdCvb7eg
https://t.me/joinchat/GxVRww3ykLynHFsdCvb7eg